من زاده دامان غمم هیچ کسم نیست جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست ای درد بیازار مرا هرچه توانی خوش باش که می میرم و کس داد رسم نیست تقدیم به دوستانی که سرنوشتشان همچون من به گونه ای تیره و تار است که تنها معجزه روشنیگر آن خواهد بود
شب تا صبح بیدارم از عشقت می بارم بی خبر از حالم موندی مهربون یارم دیگه بدجور دلگیرم دیگه از جونم سیرم تو سکوتم توی بغضم بی تو دارم می میرم آره می دونم و می دونی بدجور دیوونم به امیدی به نویدی دارم از تو می خونم دیگه بسته دل خسته داره از غم می پوسه تویی خورشید، توی چشمام دیگه سوسوی فانوسه تو که نیستی آوارم از دنیا بیزارم تو که نیستی بی ماهم ، تک و تنها توی راهم تو که نیستی تاریکم به نبودن نزدیکم تو که نیستی بی برگم، بی روحم، یک سنگم تو که نیستی نه هوا هست، نه نفس هست، نه ترانه تو که نیستی واسه بودن نمی مونه یه بهانه آره می دونم و می دونی بدجور دیوونم به امیدی به نویدی دارم از تو می خونم دیگه بسته دل خسته داره از غم می پوسه تویی خورشید، توی چشمام دیگه سوسوی فانوسه هنوزم با من این شعرو می خونی؟ عاشقم من، عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم آرزویی جز تو در سر ندارم من به لبخندی از تو خرسندم مهر تو ای مه آرزومندم بر تو پایبندم از تو وفا خواهم من ز خدا خواهم تا به رهت بازم جان تا به تو پیوستم از همه بگسستم بر تو فدا سازم جان خدایا دارم میمیرم سخته خیلی سخته یکی دیگرو جای خودت ببینی عشقت دستای اونو گرفته سرش رو شونه اونه اشکاشو اون پاک میکنه صدای خنده های اون تو گوششه.... خدایا صبرم بده اخه دارم تقاص کدوم اشتباهمو میدم که این جوری دارم عذاب میکشم... این حقم نبود حقم نبود این جوری بسوزم این جوری بشکنم حالا دیگه واقعا صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم خدایا صبرم بده یه روز بهم گفت: میخوام باهات دوست بشم . آخه من اینجا خیلی تنهام… بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام… یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام… بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام… یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور … جایی که هیچ مزاحمی نباشه. وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام… بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام… یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام… براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام… یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام… براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام… حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه من تنهای تنهام…..
چرا من مانده ام تنها،چنین تنها خدایا من تو را می خواهم و بس،در این روز پر از غمها همین تنهایی تنها مرا کرده چه دیوانه که دارم می شوم پروانه از لانه تن و روحم سر و جسمم پر کشید زین آشیانه
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهائیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد... NO LOVE YOU
تمام تارهایم را تنیده خسته و بی کس به پود اشکهای سرد مهجورم من از مردن نمیترسم... که من آن لحظه ای مردم که چشم بی حیایم در نگاهت دوختم تا نگاهم را بفهمی... من هزاران بار دیگر سوختم. من از مردن نمیترسم... اگر مردن همان باشد که من صدبار فهمیدم چه شبهایی که با یادت دعای توبه میخواندم من از مردن نمیترسم... که شاید رفتنم بهتر از این فولادی به آنجایی که مرهم هست برای زخم تنهایی ولی اقرار میدارم اگر حتی نمک باشد نگاهت را برای زخم قلبم بیشتر دوست میدارم من از مردن نمیترسم... کنار مرده ام ای کاش که نقشی ازچشمان عشقم بود که شاید باورم می کرد ویک بار از دلش میگفت: تورا من دوست میدارم برای لحظه ای جانا ومن هم تا ابد زنده میماندم... چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهای مرا بفهمند و چقدر دوست داشتم نگاه خیسم را درک کنند چقدر دلم میخواست یکنفر به من بگوید:"چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است؟"
خدایا.. کفر میگویم.. پریشانم، پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟ نمی دانم، نمی دانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی تو مسئولی خداوندا به این آغاز و پایانم من آن بازیچه ای هستم که می رقصم به هر سازت تو میخندی از محبت.. به این چشمان گریانم نه در مسجد نه میخانه، نه در دیری نه در کعبه من آن بیدم که می لرزم دگر بر مرگ ایمانم خدایی؟ ناخدایی!!! هرچه هستی من آن کشتی بشکسته ای در کام طوفانم تویی قادر، تویی مطلق؛ نسوزان خشک و تر با هم که من فریاد نسلی عاصی و قومی پریشانم...
خدا حافظ ای آرام و قرار موقتِ من خدا می داند چقدر سخت است گفتنش مثل عذابِ مردن به دنبالت گریه نمی کنم مسافر من خودت گفتی بچگی نکن به خاطر من به بدرقه ات هم نمی آیم عزیز خسته دلم از رفتنت بد جوری شکسته تو نمی مانی رویاهای خوبم اما من فقط به تو می گویم فقط برای تو می خوانم فقط برای تو می نویسم از رنجی که می برم از دردی که دارم تو می روی و مرا در غربتِ غمگین شب برای چیدن ستاره ای، تنها می گذاری چقدر سخت است دست نوشته هایت را نخوانده خاک کنند اسمت را از خاطره ها پاک کنند چقدر سخت است که به نام عشق فریبت دهند با بی احترامیها بهانه دستِ رقیبت دهند اگر می خواهی من بشکنم اگر می خواهی از ماندن حرف نزنم برو حرفی نیست همیشه برای رفتن بهانه زیاد است آنچه می ماند یک دنیا غصه و یاد است یادت باشد برای آمدن هم بهانه ای هست خواستی بیایی، چشم اتنظارت دیوانه ای هست برو قبل از اینکه وجودم از هم بپاشد شاید عشق تو جای دیگر پیش کسی بهتر باشد برو اما فراموشم نکن
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی زبگذشته دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه های امیدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده بی چشم بر آتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای این اوست در دلم از نگاهش هراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای هوس ران مرا میشناسی قلبم از فرط اندوه لرزید وای بر من که دیوانه بودم وای بر من که من کشتم او را وه که با او چه بیگانه بودم او به من دل سپرد و به جز رنج کی شد از عشق من حاصل او با غروری که چشم مرا بست پا نهادم بر روی دل او من به او رنج و اندوه دادم من به خاک سیاهش نشاندم وای بر من خدایا خدایا من به آغوش گورش کشاندم در سکوت لبم ناله پیچید شعله ی شمع مستانه لرزید همچو طفلی پشیمان دویدم تا که در پایش افتم به خواری تا به گویم که دیوانه بودم می توانی به من رحمت آری دامنم شمع را سر نگون کرد چشم ها در سیاهی فرو رفت وای بر من که دیوانه بودم من به خاک سیاهش نشاندم وای بر من که من کشتم او را من به آغوش گورش کشاندم ازم پرسید مال منی؟؟؟ گفتم آره مال خود خودتم هر کاری دلت میخواد با هام بکن . . . . گفت هر کاری؟؟؟ گفتم هر کاری اونم تنهام گذاشت و رفت . . . . .
قاب خالی قصه ی تلخ عشقمو باور نداری تو هم میری و باز منو تنها می زاری چقدر بگم چقدر بگم دارم میمیرم تا باورت شه قصمو نم نم بباری نفس نفس آخره دیگه تمومه آه ای خدا این عاشقی چه بی دوومه این اشتباه من نبود تقدیرم اینه حالا از اون یه قاب خالی پیش رومه از روزی که رفتی چشام داره می باره اما دلت اشک منو باور نداره انگار فقط باید نباشم تا بتونه نبودن من عشقمو یادت بیاره
سر آن ندارم امشب که کنم غزل سرایی دل پر غمم ببینو تو مگو زبینوایی دل پر سوال من را چه کسی جواب دارد چه کنم ندارد این دل بر عاشقان بهایی همه گویند که بخت است و جهان سرای سخت است همه سختیش به یک سو و غم تلخ جدایی به جوانه های عشقم که بر آن قسم گرفتی دل پر غمم بمیرد اگر امشب تو نیایی
سنگ بی وفایی با سنگ بی وفایی قلب منو شکستی دل رو به دریا زدی بار سفر رو بستی منم اینجا نشستم با ریزه های قلبم قصر بلوری ساختم با تیکه های قلبم گقته بودی همیشه پیش دلم می مونی تنهام نمی ذاری و از عشق من می خونی با حرفای قشنگت دل به دل تو بستم بغض چشامو واسه رفتن تو شکستم خاطره های آدم زیاد می شه ، دیوار اتاقش پر عکس می شه !!!!!! اما همیشه ، دلت واسه اونی تنگه ، که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی!!!!!!
I LOVE YOU TOOOOOOOOOOOOOOOOOOO
اما کسی نبود.
همیشه من بودم و من بودم و تنهایی همراه با دفتری پر از شعر!
آری با شما هستم...شما دوستانی که بی تفاوت از کنارم گذشتید...
حتی یک بار هم نپرسیدید:"چرا چشمهای تو بارانی است؟"
شما که بی رحمانه لبخند ساده ام را سوزاندیدو نگاه بی ریایم را خاموش کردید!
شما که یکسره به فکر خودتان بودید...
جرم من چیست؟؟؟
منی که خالصانه همه ی شما را دوست دارم و قلب کوچکم را مالامال از محبت نثار شما کرده ام...
شما چه کردید؟؟؟
عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایه بونم
عشق اول، نازنینم، دستتو بذار تو دستام
عشق اول، بهترینم، بوی تو داره نفس هام
عشق اول، عشق آخر، اگه امشب در کنارم تورو دارم
تورو دارم؟ پس چرا چشم انتطارم؟
عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره
نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم
نکنه هرگز ندونی که تورو من میپرستم
نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم
نکنه هرگز ندونی که تورو من میپرستم
نکنه هرگز ندونم راز اون ناز نگاتو
نکنه هرگز نخونم، شعر غمگین چشاتو
اگه من حتی ندونم اسمتو ای مهربونم
اگه تو حتی ندونی از من هم نام و نشونی
عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایه بونم
عشق اول، عشق آخر نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره
عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |