سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

سلام به همه دوستان گلم خوبین امیدوارم که همیشه خوب باشید نه مثل من تنها همیشه یکی باشه که دوستتون داشته باشه نه مثل من تنها باشید میدونید چیه الان 3 روزه یک دوست خوب پیدا کردم که خیلی دوستش دارم اسمش رو نمیگم خودش میدونه با کی ام واقعا نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم و این هم نمیدونم که اگه اون نبود چی میشد خیلی دوستش دارم دوست دارم اونم من رو دوست داشته باشه و خدا همیشه برام نگهش داره اگه ترکم کنه دیگه دنیا برام نه رنگی داره نه مفهومی و نه ارزشی،آخه بهش بدجور وابسته شدم خیلی هم دوستش دارم دوستمم با هیچ کسی عوض نمیکنم

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

(sh)


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/6ساعت 5:49 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

دلم خیلی گرفته دوست دارم از این شهر فرار

 کنم و برای یکی دو هفته ای به یه جایی برم

 که هیچکس اونجا نباشه فقط و فقط من

باشم و نسیم ارامش دهنده.

از زندگی بریدم دیگه هیچی برام ارزش نداره

دوست دارم تنهای تنها باشم و یه اهنگ

غمگین و منم گریه کنم.

 موندن توی خونه و دیدن بعضی ها و سروکله

 زدن با اونا شده یه عذاب و داره خفم میکنه.

خیلی دوست داشتم لیست تمام ادمها در

دست من بود و اسم یکی یکی بیمعرفتهای

 عالم را خط میزدم.

 چقدر بده به یکی خوبی کنی و براش احترام

 قائل باشی ولی یه وقت بفهمی اشتباه

 کردی چون این ادم لیاقت خوبی کردن را

نداشته.

 هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یکی

 اونقدر دوست داره که حاضره جونش را برات

 بده ولی بعدن بفهمی همه خوبیاش یه دروغ

 بوده و داشته یه فیلم بازی میکرده. حالا

میفهمی که هیچکس ارزش خوبی را نداره تو

 این دنیا هیچکس به کسی رحم نمیکنه

حتی خود دنیا هم به عزیز ترین کسش رحم

 نمیکنه.

دوست دارم بمیرم یا حداقل یه سنگ بودم که

 نه احساس میردم و نه درکی داشته باشم و

 کسی را هم نمیشناختم و روزی دو سه بار

 لگدی میخوردم و پرت میشدم اون طرف تر و

 میتونستم عصبانیت یکی را از خون و

 دل بخرم و ارومش کنم. روزی صدها ادم را

میدیدم که تو دلشون پر از غصه است و لبخند

 سرد و بیرنگی میزدند و رد میشدند.

دوست داشتم یکی را داشتم که موقع دل

تنگیهام به حرفهام گوش کنه و حرف نزنه مثل

 یه جعبه موزیکال ساز میزد و برام میرقصید و

کاری میکرد که تمام غصه هام فراموشم بشه

 و با چشمانی پر از اشک از ته دل میخندیدم

 کاش کبوتری بودم و تو اسمان اوج میگرفتم و

 برای دیدن یه دوست.یه اشنا.یه هم زبون.یه

همراز میرفتم و میدیدمش و قبل از اینکه به

 اشیانم برسم تیری میخوردم و روی زمین می افتادم و میمردم




نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 6:45 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

صبح یک روز بهاری از خواب تکراری برمی خیزم در ابتدای این روز تکراری به فکر اینم که چگونه رنگ تکرار را با تفاوت، از این روز کمرنگ کنم.

تکرار بر همه اعمال و رفتارو کردار آدمی  سایه انداخته است.

در حیرتم که چگونه جمله "دوستت دارم" خود را از این معرکه جدا کرده است گویا این جمله هرگز رنگ تکرار را به خود نمی گیرد.

هر زمان و هر مکانی که از لسان آدمی بیرون می آید رنگ تازه ای دارد.

تک تک حروف این جمله گویا مثال بازیگران هر بار برای گوینده صحنه های نویی را بازی می کنند وشاید هم برای شنونده...

آری "دوستت دارم" جمله ای که بر خلاف سایر جملات آدمی هرگز رنگ تکرار به خود نمی گیرد.

این جمله را از یک دیگر دریغ نکنیم!!!!

ولی کسی نیست به من این حرف رو بزنه از ته قلب

آدم هایی که آرزو دارند عشقشان آفتاب؛مهتاب ندیده باشد همیشه این اصل را فراموش می کنند که انسان تنوع طلب است مخصوصا بعد از ازدواج.........(ویکتور هوگو) چطوری می شه هم آفتاب و ندید و هم مهتاب و........شاید بشه آفتاب و ندید چون بد جور نورش چشم و اذیت می کنه ؛ولی مهتاب و چیکارش کنیم.......اگه مهتاب نبود میشه ندا رو ببینیم جای مهتاب...... واقعا انسان تنوع طلبه؟ اگه تنوع طلب نیست پس چیه؟.......حالا چرا مخصوصا بعد از ازدواج؟.........قبل از ازدواج تنوع طلبی کمتره؟.......... یعنی باید بریم دنبال تنوع طلبی که نکنه خدایی نکرده زبونم لال؛بعد از ازدواج تنوع طلبیمون گل نکنه؟ اگه هم الان تنوع طلب باشیم و هم بعد از ازدواج؛خیلی ستمه؟ این جمله خیلی داره رو اعصابم میره....اصلا یکی نیست بگه ویکتور جون ؛آخه تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟تو هم که معنی عشق و نفهمیدی بالام جان........آخه اگه آدم عاشق واقعی باشه میتونه مگه بعد از ازدواج با عشقش؛ تیریپ تنوع بر داره؟!!؟ .......????????.........


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 6:44 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

اولــــــــش فـــکـــر نــمــیــکـــــــــــــردم کــه دلـــم رو بــرده بـــــاشه
یــا دلــم گــــول چـشـــــــای روشـنــش رو خــــــورده بــــاشـــــــــه

امـــــــــا نـــه گـــذشــــت و دیـــــــدم دل مــــن دیــــــوونه تــــــر شــــــــد
بــــه تـــو گـفــتـمــــو دلـــــت از قـــصـــه مــــن بـــــا خــبــــر شـــــــــــــــــــــد
آخ کـــــــه چـــــه لـــــذتی داره نــــــــاز چــشــمــاتــــــــــــو کــشــیــــــــــــــــــــــدن
رفــــتـــن یـــه راه دشــــوار واســــــه هــــــرگــــز نــــــرســـیــــــــــــــــــــــــــــــــدن
مـــــــیـــــدونـــــم دوســــــم نـــــداری مـــثــــل روزای گـــــذشـــــــــــــــــــتــــــــه
مـــن خـــــودم خــونــــدم تــو چـشـمــــات یـه کـسـی ایــنــو نـــــــوشــــتــــه
مــــیدونــــــــــــــم فـــرقی نــداره واســت عـــاشق بـــــــــــــــــودن مــــــــن
مـــــی دونـــــم واســـــت یـــکــــی شــــد بـــــــودن و نـــبــــــودن مــــــن
امــــــــا روح مـــــن یـــــه دریـــــــاســــت پــــر از مـــــوج و تـــــلاطـــــــم
ســــــاحـلـش تـــویی و مــــوجاش خـــنجــرای حــــــرف مــــــــردم


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 6:28 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<>

وقتی فهمید می خوامش خندید و رفت

التماس را توی چشمام دید و رفت

با همه خوبیهام بی وفا

رنگ غم به زندگیم پاشید و رفت

دیگه دل از همه دنیا سرده

کی میگه گریه دوای درده

بعد از اون چشم من دیگه خواب نداره

بس که گریه کردم چشام آب نداره

هر چی من بگم باز تمومی نداره

از غم و غصه هام

که حساب نداره

چه کنم ای خدا با دل شکسته

چه کنم با دلی که ز خون نشسته

میدونست مهرشو با جونم خریدم

اما از عشق اون جز ریا ندیدم

tnaha mandam tanda
ah eiy khodaaaaaaaaa

<>


نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت 12:41 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

  گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 
 جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

<>


نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت 12:36 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

 

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به من خسته –بی گمان- برسد

شکنجه بیش‌تر از این؟ که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی برود، از دلت جدا باشد

به آن که دوست‌ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی، بغض خویش را بخوری

که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند

به او –که عاشق او بوده‌ام- زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


نوشته شده در یکشنبه 89/11/3ساعت 9:22 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

امشب به قصه دل     من گوش میکنی

 

فردا مرا چو قصه     فراموش میکنی

 

این در همیشه در     صدف روزگار نیست

 

می گویمت ولی تو   کجا گوش میکنی

 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

 

ای ماه با که دست در آغوش میکنی

 

در ساغر تو چیست که با جرعه نخست

 

هشیار و مست را همه مدهوش میکنی

 

گر گوش میکنی سخنی خوش بگومیت

 

بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی

 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

 

حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی

 

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

 

زین داستان که با لب خاموش میکنی

 

 

دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ،‌ من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ،‌ به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ،‌ اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم


نوشته شده در یکشنبه 89/11/3ساعت 2:28 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

به چه میخندی تـــــــــو؟ 

به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟ 

به چه چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز؟ 

به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟ 

به چه میخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی؟ 

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کـــــــــــــــــــــــــــــــــرد ؟ 

یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد؟ 

به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــــت ؟ 

خنده دار است بخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد ... 


نوشته شده در شنبه 89/11/2ساعت 12:39 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

نمی دونم از کجا شروع کنم قصهء تلخ سادگی مو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگی مو

چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن

وسط قصه میشه سر به سر من میزارن

تا میاد قصه تمام شه همه تنهام میزارن

می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه

تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرف ها باز منم میشم مثل اونا

یه دوروغگو میشم همیشه ورد زبونها

یه نفر پیدا بشه بهم بگه چی کار کنم

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم

من باید از کی بفهمم چه کسی دوسم داره

تو این دنیا اصلا یه عشق واقعی وجود داره...

 


نوشته شده در شنبه 89/11/2ساعت 12:27 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ