سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی می رسد روزی که احساس مرا باور کنی می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود خاطرات رفته ام را مو به مو از برکنی می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار نامه های کهنه ای را که به اشکت تر کنی می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

 


نوشته شده در جمعه 89/11/29ساعت 1:10 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

 

با اشک تمام کوچه را تر کردم

وقتی که شکست بغض تنهایی من

وابستگی ام را به تو باور کردم

سلام عمویی دلم برات خیلی تنگ شده...

حالا که تو نیستی هیچ کس نیست نه که کسی نباشد همه هستند ولی....ولی هیچ کس مثل تو نیست.جای خالیت با هیچ چیز وهیچ کس جبران نمی شود.هنوز وقتی دلم میگیرد شماره ات را میگیرم. " دستگاه مشترک موردنظر خاموش است"نفرت دارم از این جمله.با اینکه هرچقدر شماره بگیرم باز همان است ولی درددل هایم را مثل همیشه برایت میگویم. میدانم میشنوی ولی ای کاش جواب میدادی .دوست دارم بازهم دستت را مینداختی دور گردنم میگفتی :"زیاد فکروخیال نکن شبی پیر میشیا..."چقدر برای آن روزها دل تنگم...

در حسرت چشم تو دل ماه شکست

چشمان هزار غنچه در راه شکست

تورفتی و بعد تو دلم...

                         افتاد زبرج شوق و ناگاه شکست...


نوشته شده در سه شنبه 89/11/26ساعت 10:45 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف

 

 بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در

 زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول

 انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف

می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی

 و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی منتظر

بشوی و برای مدت یک ربع، کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.

 بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛

اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین

شایعات با خبر شوی، تمام روز با صبوری منتظر بودم. با اونهمه

کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.

 متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید

چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را

به سوی من خم نکردی، تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که

هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری بعد از انجام دادن چند کار،

 تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟

در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت

 را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و

 فقط از برنامه هایش لذت می بری... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم

و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم

 با من صحبت نکردی موقع خواب... فکر می کنم خیلی خسته

بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی،

به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالاً متوجه

نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،

 بیش از آنچه تو فکرش را  می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو

چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.

 منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد،

 خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز

 هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز

 کمی هم به من وقت بدهی، اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم

دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی...

 

دوست و دوستدارت: خدا


نوشته شده در سه شنبه 89/11/26ساعت 10:32 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

باسلام و خسته نباشید امیدوارم که همیشه موفق باشید و تن درست ما دوست داریم یک کار جالب انجام بدیم اونم اینه که اگه کسی شعری یا چیزی از خودش داره حتی اگه یک خط باشه میتونه همراه با عکسش یا هرعکسی که دوست داره بزاره داخل نظرات خصوصی باشه بهتره و اگه اسم و فامیل و شماره البته اگه دوست داشته باشه بزاره که داخل وب قرار بدیم هرکسی که مایله و دوست داره میتونه این کار رو انجام بده با همکاری شما دوستان میخوایم یک وب شعرنوجوان رو راه بیندازیم در ضمن اسم وب شما هم زیر شعر می افته ممنون از حضورتون باتشکر مدیریت وبلاگ تنهاترین عاشق علی

حتما این متن را مطالعه کنید


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/21ساعت 5:51 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

کاش بودی تا دلم تنها نبود / تا اسیر غصه ی فردا نبود


کاش بودی تا فقط باور کنی / بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

کاش می شد قلب ما از یاس بود / تک تک گلبرگ آن احساس بود

 

 

 

پاک و سبز و ساده و بی ادعا / کاش می شد بهتر از الماس بود 

 

کاش می شد عشق را تفسیر کرد / عاشقی را با محبت سیرکرد



نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 4:40 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

گذشت اون زمون که مردونگی مثل ستاره تو آسمون میدرخشید.

الآن مردونگی یه نقطه شده رفته تو کتابا. دیگه قیصرم به قولش عمل نمیکنه و زیر آبی میره.

کجان اون مشتیهای کوچه بازار که چاقوهاشون توی غلاف زنگ زده بوده کجاست بیان ببینن که الآن همه دارن با چاقوشون نوچه جمع میکنن نا با عملشون.

امروزه دیگه  حتی فرشته ها هم آدما رو میپیچونن. شدن مثل یه ماشین که میتونین با یه ترمز 180 درجه بچرخن.

الآن دیگه حتی درویشا هم واسه بلند شدن از روی زمین یا علی نمیگن.


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 4:21 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

 گدا زاده ای بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت . خبر به شاه رسید  که فلان گدا از عشق تو روز و شب ندارد . شاه صاب جمال درویش را نزد خود خواند و گفت اینک که بر من عاشق شدی دو راه در پیش داری یا در راه عشق ترک سر بگویی یا این شهر و دیار را ترک کنی.

 درویش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود راه دوم را بر گزید و از شهر خارج شد در این بین شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند .

 وزیر شاه پرسید:  این چه حکم است که سر از تن بیگناهی جدا سازی؟

 شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت اگر به راستی عاشق میشد باید در راه عشقش از جان میگذشت سر او بریدم تا دیگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند. و اگر او در راه عشق ما از جان میگذشت من هم تمام مملکت را فدای او میکردم.

           ترک جان و ترک مال و ترک سر          هست در این راه اول ای پسر

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

دوستت دارم داش علی

 


نوشته شده در یکشنبه 89/11/17ساعت 5:49 عصر توسط نظرات ( ) | |

شبگردی می‌کنم. اما صدای نفس‌هایت را از پشت

 

 هیچ پنجره و دیواری نمی‌شنوم. آسوده بخواب نازنینم،

 

 شهر در امن و امان است ... تنها خانه‌ی من است که در آتش می‌سوزد...

زیباترین کلمه؟...... عشق                                      
زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

بی معناترین کلمه؟.......جدایی

جذاب ترین کلمه؟....آشنایی زیباترین کلمه؟...... عشق                                      

زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

بی معناترین کلمه؟.......جدایی


گفت : می خوام یه یادگاری بنویسم تا همیشه برات بمونه ...

گفتم : کجا؟

گفت : رو قلبت ...

گفتم : می تونی؟

گفت : آره زیاد سخت نیست ...

گفتم : بنویس تا برای همیشه بمونه ...

یه خنجر برداشت ...

گفتم : این چیه؟

گفت : هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس .

ساکت شدم  ...

گفتم:بنویس دیگه چرا معطلی ؟

خنجر رو برداشت و با قسوت تیز اون نوشت :

دوستت دارم دیوونه !!!

اون رفته خیلی وقته ... کجا ؟ نمی دونم .

اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده ...         

   خدایا عشقم بر گرده



با این حال دوستت دارم


نوشته شده در شنبه 89/11/16ساعت 10:22 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...  

 

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

 

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن

 

 بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز

 

اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت

 

رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ... خیلی سخته که

 

همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : نمی

 

خوامت حال فاصله ها جشن میگیرند هلهله ی جدایی را...


نوشته شده در جمعه 89/11/15ساعت 10:36 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

 به دلیل یک مشکل خیلی بزرگ میخوام وبلاگ رو کامل از بین ببریم تاساعت12 امشب درخدمتیم بعدش خداحافظ نمیتونم بگم چی شده فقط میتونم بگم متاسفم بای

 

توجه توجه:

تا اطلاع ثانوی سایت باز است


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/14ساعت 10:41 صبح توسط نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ