سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی زبگذشته دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور

روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده بی چشم بر آتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت

ناله کردم که ای وای این اوست

در دلم از نگاهش هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوس ران مرا میشناسی

قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من که دیوانه بودم

وای بر من که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم

او به من دل سپرد

و به جز رنج کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم بر روی دل او

من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

 وای بر من خدایا خدایا

من به آغوش گورش کشاندم

در سکوت لبم ناله پیچید

شعله ی شمع مستانه لرزید

همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که در پایش افتم به خواری

تا به گویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری

دامنم شمع را سر نگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

وای بر من که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم

ازم پرسید مال منی؟؟؟ گفتم آره مال خود خودتم 

 هر کاری دلت میخواد با هام بکن . . . .

گفت هر کاری؟؟؟ گفتم هر کاری

اونم تنهام گذاشت و رفت . . . . .


نوشته شده در شنبه 89/10/25ساعت 7:20 عصر توسط علی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ