تو کدوم بهونه بودی،واسه دل یه عاشق عشق منم یه دونس،اونم فقط محبوبه به نام او که از کهکشان عشق ستاره تو را به نام من کرد به نام او که از تمام عالم عشق تو را ناجی این قلبم کرد به نام او که نسیم را آفرید تا بوی تو را نزد من بیاورد به نام او که آسمان آبی عشق را آفرید تا مرغ عشقمان در آن پر بگشاید به نام او که گلهای شقایق عشق او را تداعی میکنند به نام او که کوه ها استواری خود را از عشق او آموخته اند به نام او که برگ برگ درختان دانه دانه شنهای زمین و تک تک ستارگان آسمان سرود عشق او را می خوانند به نام اوکه توان سرودن عشق تو را آموخت تا فقط برای تو گل شعر بسرایم به نام او که عشق را در قلب نهاد تا جان را عاشق کندو سرانجام به نام نامی یار که عشقیست ماندگار
به نام دوست که قلبم تا ابد با اوست به نام خدای عشق و عاشقی به نام خدا روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! دین راهگشا بود و تو گمگشت? دینی آهو نگران است، بزن تیر خطا را این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است هم هیزم سنگین سری دوزخیانی ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم شب در آن حجم عمیقش آمد مـن بـه خـود می گـویـم: چـه کـسی بـاور کـرد جـنگــل ِ جـان مــرا آتـش ِ عـشق ِ تـو خـاکـستر کــرد؟ اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه تموم خطوط تلفن،تالارهای گفتگو و ایمیلها اشغال می شه.... همه جا پر میشه از این که: رنجوندمت،پشیمونم،منو ببخش تو را عاشقانه می پرستم مراقب خودت باش. اما بین این همه پیام یکی تکون دهنده تره: همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم! پس عشق و محبت را تقدیم آنکس که دوستش داریم کنیم شاید که دیگر فردایی نباشد.
کاش آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من می سپردم که مراقبش باش جنس این جام بلور است پر از عشق وغرور است مبادا بازیچه شود می شکند ************************************ خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
تو گل مریمی یا،چیزی مثل شقایق
تو بی خبر اومدی نشستی توی قلبم
تا اومدم بفهمم،دیدم تویی محبوبم
عاشق اون نگاهت،خنده و روی ماهت
عاشق ناز چشات،گل های رو لباسات
دلم همیشه تنگ،نبودنت یه درده
رفتن تو از پیشم مثل گلی پژمرده
کاشکی میشد بدونی دوست دارم یه دنیا
قد تموم گلها مثل عاشق،بی ریا
مریم تویی بهارم،وقتی باشی کنارم
بیا واسه همیشه سر رو شونت بذارم
مجنون موی طلات،خنده رو لبات
عاشقمو دیونه،دیونه اون چشات
لیلی من،محبوبم،ستاره روشنم
گل بهاری من،عطر روی پیرهنم
دوس داشتنت،قشنگ دنیا چه رنگارنگ
نبودنت دلتنگ،دلت فقط یه رنگ
اینا همش بهونس،حرفای عاشقونس
عاشق بی تو بودن یه ادم دیونس
دل لیلی و مجنون،کلید و قفل همن
مجنون و لیلی،بی هم از همه غمگین ترن
دوس داشتنت واسه من تموم لحظه هام
زندگی با تو بودن خدا،خدا،خدام
فقط یه بار،بگو بهم،دوست دارم
دلم رو قربونیت کنم،که من فقط تو رو دارم
نبودنت کنارم،اشک رو گونه هام
دلم همیشه تنگ،غم روی خنده هام
روزای با تو بودن خیلی برام مهم
به نام عشق
خانومی این ترانه مال روزیه که ...
همون روزی که وسط خیابون زار میزدم...
همون روزی که از پشت تلفن به اشکام میخندیدی و میگفتی خودت خواستی....
همون روزی که...
بیخیال(عاشقتم به مولا)
خدا دیگه خسته شدم
خدا دیگه خسته شدم تاب تحمل ندارم
میخوام برم تو اسمون وجودمومن ببارم
خدا دیگه خسته شدم بدم میاد از زمونه
تا کی باید بنده ی تو بی یار و یاور بمونه؟
خدا دیگه خسته شدم اشک چشام در نمیاد
چرا تو این دنیای تو فقط بلا سرم میاد؟
خدا دیگه خسته شدم دلم هواشو کرده باز
کاش می شد ببینمش یه باربا راز و نیاز
خدا دیگه خسته شدم چرا جوابم نمیده؟
اخه چرا با هم بودن واسم یه فکربعیده؟
خدا دیگه خسته شدم دلم خندشو میخواد
با دیدنش پرمی گیره تا اسمون بالامیاد
خدا دیگه خسته شدم چقدر سگ محل بشم ؟
فقط بگو تا کی باید با عشوه هاش مچل بشم؟
خدا دیگه خسته شدم طاقت دوریش ندارم
تموم دنیا رو دیدم اما نشونیش ندارم
خدا دیگه خسته شدم چرا نمیشه باورش؟
بگو تموم میشه بیچارگیم پیشم می مونه اخرش
خدا دیگه خسته شدم به کی بگم دوسش دارم
میخوام برم ستارمو تو اسمونش بذارم
خدا دیگه خسته شدم میخوام به پاهاش بیفتم
به جز دوست دارم عاشقتم چیزی که باهاش نگفتم
خدا دیگه خسته شدم هر چی سرم میاد بیاد
فقط دل کوچیک من عزیزشو ازت میخواد
خدا دیگه خسته شدم بهش بگو دیوونشم
یه مست ازخود سیرشده توگوشه ی میخونشم
خدا دیگه خسته شدم قافیه هام اشک می ریزن
خون دلم رو میگیرن واسش توی مشک میریزن
خدا دیگه خسته شدم عشقشوازدلم نگیر
یه باردیگه ببینمش بعدش بگه: برو بمیر
m جان دوستت دارم
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم باغ سبکسای? فردوس برینی
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
زهر تنهایی در کام شبان ریخته اند
ریشه قهر تو در خاک نگاه
می خاموشی در جام زمان ریخته اند
اشکهایی چه غریب در هجومی لبریز
آب تعمیدی برعشق نهان ریخته اند
عمر طولانی بی حرفیها در دل هر دیدار
طعم بی برگی به تن نارونان ریخته اند
من کجایم تو کجا؟هق هق فاصله ها
حرفی از پایان را به لب قاصدکان ریخته اند.
از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد
از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان
استlove از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:همپای
از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:محبت الهیات است
از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد
از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست
از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد
از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد
از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود
از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد
از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت:عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود
از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |