سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

می خواستم زندگی کنم راهم را بستند?

ستایش کردم گفتند خرافات است ?

عاشق شدم گفتند دروغ است ?

 گریستم گفتند بهانه است ?

خندیدم گفتند دیوانه است ?

 


اگه غمگین باشم دلیل این غم تویی

اگه خنده رولبام موج بزنه دریای مواجم تویی

اگه اشک ازروگونه هام چکه کنه ابربهاری تویی

اگه توخواب باشم بدون توروخواب می بینم

اگه بیدار باشم می خوام کنارتوباشم

اگه تو جمع باشم حرف تورو پیش می کشم

اگه تنها باشم می خوام به یاد توباشم

اگه تمام زندگیمو به یادتومی گذرونم

درعوض فقط از تویه چیزمی خوام

می خوام که حس خوبتو راهی قلب من کنی

می خوام که توی شادیات یه لحظه یادمن کنی


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/13ساعت 10:9 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

پسرکی آنها را روی کاغذ کشید ، نگاه آن دو به هم افتاد در همان نگاه اول دلش لرزید خط اول نگاهی به خط دوم کرد و گفت ؛ ما می توانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم ؛ خط دوم از خجالت به خود لرزید… خط اول گفت من می توانم کار کنم می توانم خط کنار یک ریل باشم یا خط کنار یک نردبان… خط دوم گفت ؛ من نیز کار می کنم می توانم خط کنار یک گلدان باشم یا یک خط کنار یک نیمکت خالی توی یک پارک خلوت… آه چه شغل شاعرانه ای !!! در همین لحظه معلم گفت: دو خط موازی حتی اگر عاشق هم باشن هیچ گاه به هم نمیرسن مگر اینکه یکی از اونا واسه رسیدن به دیگری بشکنه!!

تقدیم به همه عاشقایی که به هم نرسیدن اما هنوز عاشقند

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت 9:14 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

اجازه هست خیال کنم تاآخرش مال منی؟

 

خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی اجازه هست

 

خیال کنم بازم میای می بینمت بااون چشمای مهربون

 

دوباره چشمک میزنی طپش طپش باچشمکت غزل بگم

 

برای تو بااتکا به عشق تو . تو زندگی برم جلو

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/11ساعت 1:41 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت 

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم 

آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت 

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید 

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت 

هر  غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد 

پسری ساده که یک روز کبوتر شود و رفت

آذرنیوشان

 

خدا جون ...

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته
زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
به تو که موندگاری.....

Another Ascent!!


نوشته شده در یکشنبه 89/11/10ساعت 10:0 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

روی تخته سنگی نوشته شده بود:اگر جوانی عاشق شد چه کند؟... من هم زیر آن نوشتم:باید

 

 

صبر کند..برای بار  دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:اگر صبر نداشته باشد

چه کند؟...  من هم با بی حوصلگی نوشتم:بمیرد بهتراست.....

 برای بار سوم که از آنجا عبور کردم.انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.اما...

زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم

واقعا درد عاشقی خیلی سخته بعضی شبها که بهش فکر میکنم از فکرش آتیش میگیرم دلم برای علی یک ذره میشه درک میکنم که چه دردی میکشه واقعا عاشقی خیلی سخته


نوشته شده در یکشنبه 89/11/10ساعت 9:36 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

می خواهم چیزی بنویسم
نمی دانم چه...فقط می دانم که می خواهم چیزی بنویسم
دستانم از من قلم می خواهند
قلم را بر می دارم
دو کلمه می نویسم...و بعد...هیچ
دیگر نمی توانم چیزی بنویسم
تمام حرفم همین دو کلمه بود
دو کلمه ای که نه در ذهنم و نه در زبانم...
بلکه در دلم حک شده اند
اگر قراری بود تمام چیزهایی که در ذهنم بود برایت بگویم
صدها کتاب می شد
ولی اگر قرار است چیزهایی که در دلم است بگویم
دو کلمه بیش نیست
........................
........................ .
دوستت دارم ...

این شعر رو تازه علی برام نوشته رو کاغذ نمی دونم از جایی حفظ کرده یا نه فقط برام نوشت گفت بندازم داخل وبلاگ


نوشته شده در یکشنبه 89/11/10ساعت 4:8 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

این شعر زیبا رو هم علی خودش ساخته هم نوشته اینم از داخل دفترش برداشتم امیدوارم این شعرها رو بتونید درک کنید.


سلام.سلام بر تو ای عشقم
سلامی عاشقانه به گرمی خون
سلامی گرم به تو که در قلب منی
کجایی؟چرا من دگر نمیبینم تو را
کجایی؟که من همنشین غم شده ام
برگرد تا دوباره تو را ببینم عشقم
فقط برای یک چشم به هم زدن
چندسوال دارم ازت بگو چرا؟
چرا از پیشم رفتی بگو چرا؟
چرا جواب این قلبم را نمیدهی؟
مگه تو همانی نیستی که دوستم داشتی
مگه نمیگفتی دوستت دارم عاشقتم
پس چرا رفتی و مرا تنها گذاشتی
تنهایی سخت است خیلی سخت
می دانم.میدانم چقدر خوشحال شده ای
بخند.بخند چون یکی را اسیر عشقت کرده ای
بخند چون او را همانند یک گنجک
در قفس اسیر و تنها کرده ای
حالا بهش میخندی؟پس بخند
یادت میاد اون روزی که با هم بودیم
اون روزی که خسته بودیم میون باغ
حالا چی.کجایی تو؟من منتظرتم
منتظر برگشتن یک قناری عاشقم
بازم اشکال نداره جواب نده حق داری
چون که من عاشقتم باید همیشه بمیرم
روزی صدبار به فکرت من میمیرم
شاید که باورت نشه هزار بار یک نفر رو کشتی
پس برو برو که شاید شاد بشی
خوشحالی تو هم برام میشه مثل عسل
دیگه دوستت ندارم.حالا دیگه دوستای من
شدن غم.درد و تنهایی.تو خیلی بی خیالی

I LOVE YOU


نوشته شده در شنبه 89/11/9ساعت 2:22 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

این شعر زیبا از خود علی هستش که داخل دفترش نوشته یک دفتر داره کلکسیونی از شعر غمگینه همشم خودش نوشته این آخرین شعریه که نوشته در مطالب بدی بقیه شعرهاشم میزارم بخونید این شعر رو از دست ندید خیلی جالبه البته اگه بتونید درکش کنید و معنیش رو بدونید.

تنها مانده ام.تنها میان این همه گرگ و شغال
تو کجایی؟چرا رفتی مرا تنها گذاشتی؟
برگرد.برگرد و بیا مرا از این بدبختی نجات بده
میخواهم بدانم که چرا.چگونه .برای چه رفتی
چرا مرا تنها گذاشتی.برای چه؟
دوستت دارم میفهمی؟زندگی جز تو معنایی ندارد
برگرد.برگرد و با من همسفر شو
همسفری همیشگی برای زندگی مان
مرا تنها نگذار میان این همه غم
آخر مرا میکشد این غم تنهایی
برگرد.برگرد و بیا مرا دوست داشته باش
تنهایی برای من مرگ است
روزی هزار بار میمیرم و زنده میشوم
مگه تو همونی نبودی که میگفتی لبخند بزن؟
پس چر اجازه لبخند را به من نمیدهی
دوستت دارم
I LOVE YOU
من چون کویر.تشنه ی قلب توام
چرا؟چرا همان اول نرفتی و راحتم نگذاشتی
حالا که عاشقت شده ام میروی
خوب بگو ببینم اصلا کسی را به جز من داری؟
برگرد.برگرد و مرا تنها نگذار
مگه تو همانی نیستی که میگفتی:عشق من
مگه دوستم نداشتی پس چرا رفتی؟
چرا تنهایم گذاشتی برگرد پیش من عشقم برگرد
یارب تو ببین چگونه آواره شدم
می دانم خوب می دانم ولی برای چه؟
میدانم که تو را موقع شادی فراموش کرده ام
می دانم که همیشه موقع بدبختی هایم سراغت را می گیرم
و این هم میدانم که تو مرا دوست داری
پس چرا کمکم نمیکنی.حداقل کلیدی بده
کلیدی برای گشودن دری رو به خوشبختی
دیگر نمیتوانم با این همه غم زندگی کنم
یا کمکم کن یا من مسطحق مرگ هستم یارب


نوشته شده در شنبه 89/11/9ساعت 2:2 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

باسلام من دوست علی هستم شما اگه من رو هم علی صدا بکنید مشکلی نداره چند مدت نمیتونه بیاد به وبلاگ سر بزنه شاید هم اصلا دیگه نیاد ولی امیدوارم هرچه زودتر بتونه بیاد به وبلاگش سر بزنه از من خواست که این وبلاگ رو هرروز به روزش کنم منم گفتم به روی چشمام اومدم که به روز کنم یک نفر درمیان شما دوستان هست که باید واقعا از خودش خجالت بکشه نمیگم کیه نمیگم چیکار کرده خودش که بدونه اشتباه کرده یک شاهکاره البته امیدوارم جبران کنه همین طوری که تا حالا اومدید اینجا به نظرم علی رو شناخته باشید همش به فکر مرگ و خودکشیه آخه جریان داره نمیشه گفت فقط همین رو میگم که الان من 5ساله باهاش دوستم تا حالا خندش رو ندیدم خیلی دوست دارم ببینم چجوری میخنده دروغ نباشه خیلی میخنده ولی خنده الکی و زورکی فقط بخاطر این که اطرافیانش خوشحال باشن ناراحتشون نکنه به نظرم خیلی آدم خوبیه ولی من چه میدونم چون خدا همه ما رو میشناسه و بیشتر از خودمون ما رو میشناسه.دوستان علی یک کار خیلی بد انجام داده نمیشه بگم یعنی در توانم نیست این حرف رو بزنم تنها حرفی که میتونم بزنم فقط براش دعا کنید

 التماس دعا یا علی


نوشته شده در شنبه 89/11/9ساعت 12:10 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

این پست رو تقدیم میکنم به هر کسی

که دلش شکسته و مجبور شده به

 هر حال عشقش رو فراموش کنه

 

                       گر زه فراموشی عشقت می خواره شدم

                            رفتم و می را زدم و مست شدم

                           بر در می خونه دو سه پیک خوردم

                      افسوس که در ساقه  می  عکس تو افتاد

                      

                         افسوس که از این راه نیافتم علاجی

                         با منقل و  وافور  شدم  همدم تریاک   

                         گفتند کنون زه می خونه آروم نگیری

                           رو  سوی  خرابات   بکش   بنگ

 

                           رفتم به خراباتی و یکباره خودم را

                            در  دود  و  دم  بنگها  رها کردم

              

                     دچار توهم شدم موش را شیر میدیدم و شیر را موش

 

                          اما چه بگویم که در آن حالت نعشه

                         از حلقه وهر دوذ هزار حلقه گیسوی تو دیدم

                               انجام  من  آن  شد  که  بجز

 

                          گرد سفید همدم و همیار ندیدم  

                        اما چو نشستم نفسی چند کشیدم

                 در زر ورقش رقص کنان قامت دلجوی تو دیدم  


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 11:56 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ