خنجر برام بیارین من از تبار دردم عمری بی طلوع ام مثل غروبی سردم آینه دار غربت با آدما غریبه حوای چشمای من در حسرت یه سیبه تاریک سرنوشتم فا نوس من شکسته عمری بغضی سنگین راه گلو مو بسته از شب به شب رسیدم از کوچه ها به بن بست آی ادامای سرخوش جایی برای من هست شبگرد قصه عشق تنها و بی پناهم اشکم به گونها تو من سردی یه آبم دارم از یاد تو میرم عشق من کاری بکن شاید از غصه بمیرم عشق من کاری بکن امان از این عشقی که عاشقم نیست امان از این گل که شقایقم نیست امان از این یار نفس بریده امان از این بغضی که هق هقم نیست تازه میخواستم تو دل تو جاشم تازه میخواستم به تو مبتلا شم خراب شدی رو سر آرزوهام تاوان این عشق و من از تو میخوام نفرین به من که پر پرت نکردم مثه خودم در بدرت نکردم دستوخوندم و چشامو بستم از حال و روزم خبرت نکردم نفرین به تو که باورم نکردی عاشق شدم عاشق ترم نکردی سوختم و دل به هیچ کسی ندادم تو سایه ت و تاج سرم نکردی
دفتر عشـــق که بسته شـد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو ازاون که عاشقــــت بود بشنواین التماس رو تو بارون که رفتی ، شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته رفیق گلوم شد تو بارون که رفتی ، دل باغچه پژمرد تمام وجودم توی آینه خط خورد هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره دلم غصه داره دلم بی قراره نه شب عاشقانه است نه رویا قشنگه دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه یه شب زیر بارون ، که چشمم به راهه می بینم که کوچه پر نور ماهه تو ماه منی که تو بارون رسیدی امید منی تو شب نا امیدی....
دلم گرفته میفهمی اینو ؟؟ این چه وقت سفرت بود ای امید بودن من تو کجایی که ببینی از غم و گریه شکستم روی خاک تربت تو شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی چشمانم دیگر رنگ و رویی ندارند. چشمانی که از پس سال ها انتظار رنگی جز تاریکی تنهایی را نمی بینند.چشمانم را بسته ام چشمانی که جز تاریکی غروب عشق چیزی را نمی بینند.تا کی چشمانم را به امید دیدن تو باز بگذارم. شب های تنهایی ام را به امید لحظه ای با تو بودن سپری می کنم. تا کی این بغض شیشه ای را در گلویم حبس کنم.شاید دیگر فرصتیبرای انتظار نمانده.سکوت عشق مرا می خواند.دستانم را به او می سپارم تا شاید دست هایت را در تاریکی عشق به من بسپارد. باید به دنبال راه دیگری بود راهی که ممکن است هیچ وقت به پایان آن نرسم. آیا خواهم توانست این کوچه های غریب را سپری کنم. نمی دانم... شاید نتوانم.... کاش میشد عشق را تفسیر کرد خوابه چشمان تو را تعبیر کرد کاش میشد همچون گلها ساده بود سادگی را با تو عالمگیر کرد کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد کاش میشد در حریم سینه ها عشق را با وسعتش تکثیر کرد سلام به همه ی دوستای خوبم مرسی که منو تنها نمیزارین امروز خیلی ناراحتم چون یکی که خیلی دوستش دارم منو نمیخواد دلش مثل آسمون صاف و پاکه ولی نمیدونم چرا منو نمیخواد شاید هم خدا داره امتحانم میکنه نمیدونم. چقدر درختها خوبند! سلام. همینکه قلم به دست گرفتم، نسیمی دوان دوان از کوچههای قلبم گذشت. عطر دلنشین یادت همه وجودم را پر کرد. چند دقیقه پیش داشتم به پروانههایی فکر می کردم که در بین واژههای شعرهایم می چرخیدند. روی بال هر کدام، خورشیدی طلوع کرده بود. خورشیدهایی که اگر غروب کنند، بخش زیادی از شهر تاریک می شود. نه! یادم نمی رود خورشید بی غروبی که در چشمهایت می درخشد. امروز ولی برایت می نویسم روزی پنج نوبت، در مسجد جامع چشمهایت به نماز می ایستم و برای همه عاشقان روی زمین دعا می کنم. تا یادم نرفته است، باخبرت کنم که درخت سیب باغچه مان گل داده است. راستی که چقدر درختها خوبند! نه خمیازه می کشند که با دیدن شان خوابت بگیرد، نه هر وقت به سراغ شان می روی آنها را در حال کاری می ببینی. همیشه منتظرند تا از راه که می رسی، برایت مهربانی تعارف کنند. حالا هم با همه ارادتم، به تو عرض می کنم: انت حبیبی!... روحی!... عیونی!... قلبی!... همین! فقط بگیر کارنداشته باش کیه خیلی باحاله Mohsen Yeganeh-Giram Bazam Biyaei Mojtaba Gholi Poor - Mah Tar Az To Nadidam Mohammad Yavari - Rasmesh Nabood Matin 2 Hanjare - Delam Mitarseh من از خود بیزارم از این تکه استخوانهای به هم چسبیده که بی تو هیچند. از این دشنام پست آفرینش از این برگ رها در باد خزان. صدای زنجیرهای مرگ این دیو سپید آزادی را می شنوم که می آید تا مرا به اسارت درآورد. امشب مرگ به کاروان هیچی و پوچی قلبم این قبرستان ارواح تبعیدی شبیخون خواهد زد. من امشب مهمان مرگ هستم. او مرا صید خواهد کرد. اکنون پنجه ی مرگ گلویم را می فشارد و من با صدایی رنجور که از حنجره در نمی آید مینالم که زیر شمشیر غمت می رقصم.
چون درختی در زمستانم. در انتظار بهاری نشسته ام. بهاری که تو می آیی ولی افسوس این زمستان جاویدان است. پشت پنجره شب در انتظارت نشسته ام. درین شب های سیاه دانه های سفید برف می بارد و من به جای پای تو روی برف های می نگرم. تو گفتی بهار می آیی ولی بهاری نیست این زمستان است که بر من حکمفرماست. دیگر تو نیستی و من به سرنوشت شوم و بی حاصل خود فکر میکنم. بی تو زندگیم از تهی سرشار است. آنگاه که می آیی من مرده ام و از قبرم خاری روییده تا بدانی زندگیم بیابانی بود که کرکس های تنهایی وجودم را لاشه لاشه خوردند. همچنان برف می بارد. باد زوزه می کشد و طوفانی خشمگین رویاهای من را درمی نوردد و .... من به خواب زمستانی ، زمستان جاویدان فرو خواهم رفت.
اگه شما به یه فرشته بدبینانه نیگاه کنین اون رو دیو میبینین. بعضی وقتها آدم ها برای پوشوندن ضعف های خودشون یا بیگناه نشون دادن خودشون در برابر اتفاقاتی که پیش روی اونهاست و نمیخوان با اونها مقابله کنن سعی میکنن با یه قالب ذهنی منفی به قضایا فکر کنن تا خودشون رو تبرئه کنن. چون آنقدر ترسو هستن که نمیخوان سرنوشت خودشون رو قبول کنن. بدترین حالت ممکن بدبینی می تونه توی عشق بیفته به خصوص اگه با چاشنی غرور همراه بشه. آدمی مثل من که تو روابط اجتماعی ضعیفه و نمیتونه حرف دلشو خوب به کسی که از ته قلبش دوست داره بگه برای جبران بی ارادگی خودش آنچنان به معمولیترین و کوچکترین اتفاقات بدبینانه نظر می کنه که باعث میشه یه شخصیت بزرگ را که زمانی از اعماق وجودش دوستش می داشت .... ای فرض کنه که برای نابودی زندگیش اومده. و با اینچنین نگرش احمقانه ای اون آدم رو از خودش برنجونه و وقتی اونو با دیگری میبینه اینگونه وانمود کنه که بهش خیانت شده. حالا که فکر می کنم میبینم این غرور و افکار منفی من بود که باعث شد تا اون رو با دیگری همسفر جاده ی زندگی ببینم و نه خیانت. حالا باید حسرت روزهای خوش گذشته را بخورم و در داغ فراغ بسوزم. من گناهکارم و امیدوارم روزی بتونم ببینمش و بهش بگم که از گذشته پشیمونم و گرنه باید با گره ی یه طناب دور گردنم تاوان گناهم رو پس بدم. شاید این متنی که نوشتم برای شما خیلی مجهول و نامفهوم باشه ولی می دونم اونی که باید بفهمه منظورم رو متوجه شده. بقای صفای وفای شما. تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ... تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد. صدای قلبم را می شنوم. قلبی که عمری بیهوده تپیده است. قلبی که برای زندگی کلیشه ای می تپد. ولی امشب دیگر کلیشه ای در کار نیست. من شمع زندگی ام را در دست گرفته ام و از جاده ی تاریک شب که نمی دانم سایه ی سیاه کیست می گذرم. به کنار قبرم می رسم. شمع را کنار آن میگذارم و گورم را در آغوش می گیرم و سرود مرگ را می خوانم . صدای پت پت شمع و تپ تپ قلبم را می شنوم. کاروانی از ارواح ، در تیرگی ، از جلوی چشمانم که بر دلم ، این کشتزار رنج و غم می بارد ، می گذرند. آنها برای استقبال از من آمده اند. آنسوتر کفتاری ست که چشمانش از کین و نفرت برق می زند و پوزش را بر خاک می مالد. باد هوهو کنان می وزد و شمع ، شمع زندگیم را خاموش می کند. و اکنون من هم به تاریکی ها ملحق شدم و همراه کاروان ارواح ، سرگردان. آن کفتار وارد گورم میشود. و من دیگر صدای قلبم را نمی شنوم. کاش در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/25062010454.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/25062010453.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/25062010443.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/25062010442.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/25062010373.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010371.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010362.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010360.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010359.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010354.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010350.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010349.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010347.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010346.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010345.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010333.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010330.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010329.jpg http://ljkhnk.persiangig.com/عکس/24062010327.jpg
تو کجایی که ببینی هق هق دلواپسی مو
--------------
مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه
--------------
آسمونتم می توانی همیشه بارونو تو چشمام ببینی. زمین مال زمین خوارها ،فضا مال فضا پیماها ، فقط تو مال من
--------------
همه زندگی فقط ?روزه : اومدن - بودن - رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم
--------------
زندگی زیباست زشتیهای آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان میگذرد... آنچه تقدیر من و توست همان میگذرد
--------------
مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعله ای در آن نهان باشد
--------------
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
--------------
باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد
--------------
دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت
--------------
روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو
--------------
من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام
دریای عشق روزی از سرازیرشدن اشک های تنهایی من سیراب می شد اما اکنون اشکی برای من نمانده که در راه عشق سرازیر شود.هر شب از پشت پنجره اتاقم به کوچه ای می نگرم که سال هاست چشم انتظار عبور رهگذری از دیار غربت است.
دفتر خاطراتم دیگر برگ هایی برای نوشتن روزهای انتظارم ندارند.شاید دیگر نوبت من رسیده است که درآتش عشق مانند پروانه ای که به دور شمع پر پر می زند بسوزم.نفسی برایم باقی نمانده که کوچه های غربت را یکی یکی گذرانده و به تو برسم.
سرگذشتم را به یاد آور عشق با من چه کردی که اکنون نایی برای ماندن ندارم.
من از دوراهی تنهایی و تو تنهایی را بر می گزینم و از این مسیر به تو می رسم.چه کوچه های غریبی است که در تنهایی سکوت می گذرانم.اما نوری سیاه مرا به گذراندن کوچه های تنهایی امیدوار می کند.
فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی محکم کنیم
کاش با چشمانمان عهدی کنیم وقتی از اینجا به دریا می رویم
جای بازی با صدای موج ها درد های آبی اش را بشنویم
کاش مثل آب ؛ مثل چشمه سارگونه ی نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزه از اینجا می رویم کاش این پرواز را باور کنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دل ها وا کنیم
کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابرها گریان شویم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |