در طلب دستانت سیب سرخی خواهد شکفت،قلب عاشقی خواهد شکست، لب بسته ای خواهد خواند! در آرزوی چشمانت کبوتری اوج میگیرد، بیابانی دریا میشود و رویایی خواهد پژمرد! در قلب آبادت ویرانه خواهم شد، شبنم خواهم شد، دیوانه خواهم شد. و تو شب سردی خواهی آمد، شبی خالی از هستی،شبی خواهی آمد و دوست من زمستانی برقی خواهد بود و قلبم، آه...، قلبم آتشی گداخته خواهد بود! و در شب هنگام شاید پی از سپیده دستی آید و آتش بر جانم زند و شاید نفس گرمش مرهم باشد برای زخم این من بی من! دستی بر خاک می نهد پیکر یخ زده ای را و خاک در آغوشش گیرد. تنگ و یا شاید تن بی جانش در دورترین نقطه از سپیدی، در بی کران ها مدفون شود. دستی بر خاک می نهد پیکر یخ زده ام را، دستی آشنا، دستی که آرزو بود روزی لمسش، دست تو، و تو روزی خواهی آمد. و از خاک بی جان سیب خواهد شکفت از خون یخ زده در رگهایم. خونم خواند و نغمهء حسرت از لب خسته ام برخیزد. شاید اشکی فرو غلتد و شکوفه ای بروید، آه شاید اشکی فرو غلتد از ابر چشمانت، آه، نه، تو هرگز دلتنگ نخواهی شد. میدانم روزی که می آیی منی نخواهد بود و تو دلیر خواهی رسید، همچون همیشه.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |