سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

همه ی اختلافات از هوای نفس است.                   

 

این را امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)فرمودند.

 

واینکه اگر 124هزار پیغمبر خدا بیایند روی زمین زندگی کنند، باهم اختلافی نخواهند کرد زیرا هوای نفس را در خود سرکوب کرده وهر کسی در جایگاه، شأن وتخصص خدمتی خودقرار می گیرد وخدمت صادقانه خواهند نمود، که :لایّکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَها . . . . . ویا می فرماید : لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه وَ قالُوا سَمِعنا وَ اَطَعنا . . . . . .

----------------------------------------------------------

 

عشق یعنی سجده درمحرابِ خون

مستی ومدهوشی عشق وجنون

آن جوانانِ بنی هاشم همه

عون وجعفر بی ریاو واهمه

با شهادت لاله ی پرپر شدن

حامیِ نشکستن ساغر شدن

---------------------------------------------------------

دلم اسیر ماتمه همه ی وجودم پر از غمه 

 

این دل آشفته ی من مال شبهای محرمه

 

صد هزار واژه رو لبهامه اما نمیدونم چطور شروع کنم سر به زیر انداختم و لب باز

 کردم ، قبول دارم حق اشتباه نداشتم میدونم کسی که میاد تو خط سیدالشهدا دیگه اختیار

 هر کاری نداره میدونم حق نداشتم ذره ای حتی اندازه ذره ای منحرف بشم اما......


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 11:15 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

آثار عشق سالار عشاق ( علیه السلام ) در طبیعت هستی :

 آسمان چون پشت مبارکش از مرگ برادر خمیده !

زمین از سنگینی کوه مصیبتش به سنگینی رسیده !

آتش حاکی از حرارت جگرش ! و آب نشانه ی چشم ترش !

ستارگان در شماره ی زخمانش ! و آفتاب اشاره به بدن عریانش !

ماه آیتی از قمر بنی هاشم ! و سرو ? ایما به قامت موزون قاسم !

صنوبر اشاره به علی اکبر ! و سوسن مذکر لبان علی اصغر !

گل حاکی از چاکی بدنش ! و خار شاکی از نیزه ی دشمنش !

خاک گرم به یاد آورد از منحرش ! و نیزه خبر دهد از سرش !

و خنجر از حنجرش ! و شمشیر از زخم های پیکرش !

و زنجیر از بیمارش ! و ریسمان از اطفال زارش !

اسب از ذوالجناحش ! و ناقه از اسیران بی جناحش !

اوست ساقی لاله های عاشق !

 

محرّم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است‏.

امام خمینی (ره)

با حلول ماه محرّم، ماه حماسه و شجاعت و فداکارى آغاز شد؛ ماهى که خون بر شمشیر پیروز شد، ماهى که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطل بر جبهه ستمکاران و حکومتهاى شیطانى زد، ماهى که به نسلها در طول تاریخ، راه پیروزى بر سر نیزه را آموخت، ماهى که شکست ابرقدرتها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند، ماهى که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت، راهى که باید مشت گره کرده آزادیخواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانکها و مسلسلها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق، باطل را محو نماید. امام مسلمین به ما آموخت که در حالى که ستمگر زمان بر مسلمین حکومت جائرانه مى‏کند، در مقابل او اگر چه قواى شما ناهماهنگ باشد بپاخیزید و استنکار کنید و اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکارى کنید و خون نثار نمایید. (1)

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 11:13 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

می گویند با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود، آری نمی شود، آخر بیان واژه ها را چه نسبتی است با حس چشایی؟
درست می گویند اما...! نامهایی را می شناسم که با ذکر آنها نه تنها دهان شیرین می شود که تمام وجود آدمی را حلاوت فرامی گیرد هم جسم، هم ذهن، هم قلب و هم روح...
وقتی حسین را زمزمه می کنی و می دانی چه را و که را می خوانی و چرا می خوانی؟ می توانی شیرین ترین مزه ها را با همه ی وجودت مزمزه (؟) کنی؛ أحلی من العسل!
حسین را می گویی و بر سینه ات می کوبی تا ذکر او بر دل و جانت نشیند؛ «غمت در نهانخانه ی دل نشیند...» اشک را از چشمانت می فشانی تا غبار از افق دیدگانت بشوید و بسیاری از آتش ها را فرونشاند، بگذار آنان که نمی دانند ما را غمزدگان ماتم حسین بخوانند اما آنان را حرجی نیست، تجربه نکرده اند و نچشیده اند:
غمت از هر چه شادی دلگشاتر... دلی داریم و دریای غم تو...
ما که لذایذ عالم را آزمودیم و از شراب میکده ی حسین، مستی فزاتر و هستی افزاتر نیافتیم و تعجبی هم ندارد که نام امام که نمونه ی تام و تمام  جمال و کمال الهی است چنین کام نواز باشد: «فما أحلی اسمائکم» (1) و اگر ذکر نامشان با جان آدمی چنین می کند نزدیکی و وصال و تشبه و تشبث به آنان چه گونه خواهد بود؟ و چه می دانیم ما ظلمت زدگان دوران غیبتِ خورشید تابان ولایت که در محضر یار بودن چه لذتی دارد؟! 

عشق حسین


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 4:55 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

 تشنه آب فراتم ...



باز محرم آمد و اشک هایش برای حسین


باز محرم آمد و ناله هایش برای زینب


باز محرم آمد و دلتنگی هایش برای رقیه


باز محرم آمد و دل شکستگی هایش برای عباس


دهه اول محرم که می شود  بغض  عجیبی روی سینه ام سنگینی

 

می کند و اشک ها در چشمم دو دو می زند و منتظر تلنگری است

 

که جاری شود  ... کاش به جای این  همه دل نازکی  کمی  هم از

 

صبر زینب می آموختم که در سخت ترین شرایط محکم  بایستم تا

 

 دشمن بلرزد ... کاش به جای این همه بی تابی کمی از استقامت

 

حسین می آموختم و کمی ازوفاداری ابوالفضل.... و کاش ذره ای

 

از جوانمردی حسین در وجود ما بود ... کاش .....

 

 ((اللهم عجل لولیک الفرج به حق مادرمون زهرا))

 

 


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 4:53 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

یا حسین

کربلا را عشق،عالمگیر کرد      

قلبهای خسته را تسخیر کرد
 


قصه عدل علی و کینه ها


زوزه های خصم را،شبگیر کرد


انتقام دیگری در راه بود


تشنگان را تشنه کامی سیر کرد


چون شنید از بلبلان سوز عطش


رو به سوی کوچه ی تقدیر کرد


عکس چشمانش،دل از دریا ربود


با تبسم،آب را تحقیر کرد


مشک از جانش مهم تر گسته بود


دستها را طعمه ی شمشیر کرد.

 

  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .

  • نوشته شده در پنج شنبه 89/9/18ساعت 1:24 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

    هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد

    عشق آدمهای ترسو را به میدان می کشد

    گرچه از تقدیر آدم ها کس آگاه نیست

    رنج فال قهوه را عمری ست فنجان می کشد

    سیب راحوا به آدم دادو شیطان شد رجیم!!

    آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد

    آسمان نازا که باشد رود می خشکد ولی

    رنج این خشکیدگی را آسیابان می کشد

    کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سیاه

    عاقبت با بغض دور نام انسان می کشد؟؟


    نه! خدا تا لحظه ی مرگ از بشرمایوس نیست

    انتهای هرزگی گاهی به ایمان می کشد

    خوب می دانم چرا با من مدارا می کنی

    جور جهل بره را همواره چوپان می کشد

    برده داران خوب می دانند کار خویش را

    برده وقتی اسیر شد کارش به طغیان می کشد

    نکن با من چنین ای عشق کهنه


    نوشته شده در شنبه 89/9/13ساعت 11:51 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

    باید فراموشت کنم

    چندیست تمرین می کنم

    من می توانم ! می شود !

    آرام تلقین می کنم

    حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

    تا بعد، بهتر می شود ....

    فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

    من می پذیرم رفته ای

    و بر نمی گردی همین !

    خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

    کم کم ز یادم می روی

    این روزگار و رسم اوست !

    این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

    ولی باز نمی توانم یا برمیگردی یا میمیرم

    The image “http://pink-pride.persiangig.ir/image/pink-pride/BlooD.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

    به احساس غمگین خواستن تو .. به اون غم .. قسم ..

    به تک تک ظلم های این زمانه قسم ..

    تو برای منی .. من برای تو ..

    ستمگر به هر ستم تو قسم ..

     

    تو دلم آتیش زدی در فصل بارون .. نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم .. بدون تو ..

    تو به من زخمهای زدی .. که نمی خوام مرحمشون کنم ..

    نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم .. بدون تو ..

     

    در دلم خواهشم هام می میرن .. با مردن هر کدوم .. جوون رو می گیرن ..

    زهر جدای رو نمی خوام بخورم ..

    نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم .. بدون تو ..

     

    این فصل خاطرات تو .. یاد اون حرفهای عاشقونه ..

    با فراموش شدن این خاطرات ما دیگه هیچ وقت به هم نمی رسیم .. نمی خوام .. نمی خوام ..

    نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم .. بدون تو ..

     

    عشق عبادت .. عشق هست پرستش .. عشق اسم دوم خداست ..

     

    تو به من زخمهای زدی .. که نمی خوام مرحمشون کنم ..

    نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم .. بدون تو ..


    نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 11:54 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

    پشیمونی میدونی چه سخته وقتی فرصت گفتنش رو 

    ازت بگیرن!میدونی چه سخته وقتی یه دنیا حرف نگفته 

    داشته باشی و نتونی بگی.وقتی فهمیدی اشتباه کردی 

    و بدونی دیر شده بدونی نمی تونی به اونی که باید  

    بدونه بگی. 

    پشیمونی میدونی چه سخته وقتی نمی تونم ازت خواهش  

    کنم که منو ببخشی و به من یه فرصت دیگه بدی. 

    پشیمونی میدونی چه سخته وقتی نمی تونم به خاطر 

    بدبینی های بی موردم ازت معذرت بخوام 

    نه نمیدونی چون هیچوقت کاری نکردی که 

     پشیمون بشی.

    چه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و

    چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و

    میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام

     زندگی

    از زندگی سه چیز آموختم:

    1 از عشق رسوایی

    2 از دوست بی وفایی

    3 از شب تنهایی 

    عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است

    عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است

    عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است

    عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است

     


    نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 9:14 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

    در غم با تو نبودن هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

    در تنهایی سرد ، در بی کسی خاموش هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

    اما از این جا رفتنت دنیایی را بر سرم خراب کرد...

    دنیایی از برابر چشمانم رفت و دنیایی از غم و درد به سراغم آمد...

    وقتی برای همیشه رفتی ،غرور رفت و اشک ماند..!

    شادی رفت و غم ماند...وقتی رفتی چشمهایم بارانی شد...

    بارانی که غرورم را برای همیشه پاک کرد...

    ای صبح گیتی افروز !

    ای باغ در باغ زیبایی!

    و ای در نورافشانی چالاک چون ماه ، دوستت دارم..!

    من به امیــد وصال تو زنده ام؛ و اگر آتش این عشق در دلم بمیرد من نیز خواهم مرد..!

    و سـرشت من پرورده ی عشق به تو است و از تو میخواهم که هیچگاه سرنوشتم ،

    دور از ایـــــــن عشــــــــــق و جـــــــــــــــدا از  ایــن عشـــــــــــق نباشـــــــــد..!

    جانم فدای جمالت حتی اگرخون مرابنوشی حلالت باد و من غم عشق میخورم ؛

    و حتـــــــی غــــــم عشـــــــق نیز در کامــــــم شیــــــــــرین خواهـــد بود...


    نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 9:8 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

    هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
    دوباره فال گرفتم برای چشمانت

    اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
    قبول کن که بریزم به پای چشمانت

    بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی بر د
    اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت

    دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
    که مانده در عطش کوچه های چشمانت

    تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
    جنون آبی در یا فدای چشمانت

    چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
    به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

    تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
    در انتظار چه خالیست جای چشمانت

    به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
    به انتهای خود و ابتدای چشمانت

    من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
    تو و نیامدن و عشوه های چشمانت

                  

    در سردی یک غروب دل تنها شد 
                             بعد از تو تمام شهر بی فردا شد 
                                              من بیشتر از من به تو وابسته شدم
    تا عشق به جرم پاکی اش رسوا شد 
                             وقتی همه ی بال و پر عاطفه سوخت 
                                               پرواز به شکل تازه ای معنا شد
    در آتش عشق تو ببین سهم مرا 
                              تو رفتی و دود از دل من بر پاشد 
                                               این درد، عجیب لحن تندی دارد 
         چون مشت تو بد جور برایم واشد




    نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 8:55 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    قالب وبلاگ : قالب وبلاگ