من....
با رنگ زلال عشق بر بوم قلبم تصویر روشنی از تو می کشم ، من تو را یافته ام و از تنهایی بریده ام ، اما نمی خواهم عشقت چون غزالی بادپا از صحرای دلم بگریزد چون سوختن در فراق تو جز خاکستری از من باقی نمی گذارد ؛ پس این دل را مشکن که دل شکسته را یارای تپیدن نیست…
عشق تنها یک قصه است در سطر اول آن ، تو از راه میرسی و خاک بوی باران میگیرد در سطر دوم ، آفتاب میشود و تو از درخت سبز سیب سرخ میچینی در سطر سوم ، زمین میچرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره میبارد در سطر چهارم ، تو دستهایت را به سوی مغرب دراز میکنی در سطر پنجم ، همه چیز از یاد میرود و من به نقطهی پایان قصه خیره میمانم
به دنبال دستانی هستم که دستان سردم را هیچگاه رها نکند.......
به دنبال قلبی هستم که جایی برای عشق اتشینم باشد.......
به دنبال دلی هستم که دروغ وریا نشناسد........
چشمانی که چشمانم را به خاطر بسپارد......
ولبانی که نامم را زمزمه کند.......
به دنبال عشقی هستم که در ان جدایی معنا ندارد
وگاه اگر از دلم رنجید پا روی عشقش نگذارد.....
من به دنبال سوارنشین اسب سفید رویاهام نیستم....
تنها به دنبال دلی هستم که معنای عشق را درک کرده باشد.
.
.
.
و عشق آغاز میشود
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |