هوا ترست به رنگ هوای چشمانت اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی بر د دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست تمام آینه ها نذر یاس لبخندت چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی به انتهای جنونم رسیده ام اکنون من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز در سردی یک غروب دل تنها شد
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
بعد از تو تمام شهر بی فردا شد
من بیشتر از من به تو وابسته شدم
تا عشق به جرم پاکی اش رسوا شد
وقتی همه ی بال و پر عاطفه سوخت
پرواز به شکل تازه ای معنا شد
در آتش عشق تو ببین سهم مرا
تو رفتی و دود از دل من بر پاشد
این درد، عجیب لحن تندی دارد
چون مشت تو بد جور برایم واشد
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |