دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . . . نیمه شب نیمه شب مست می گذشتم از در ویرانه ای تا که چشمم خیره شد بر چراغ خانه ای نرم نرمک پیش رفتم تا کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی ویرانه ای پدرک پیر و فلج افتاده اندر گوشه ای مادرک مات و مبهوت همچو پروانه ای پسرک از سوز و سرما میزند دندان به لب دخترک مشغول عیش خویش با بیگانه ای از آن پس سوگند خوردم تا که مست نروم سوی ویرانه ای تا نبینم دختری عصمت فروشد بهر نان خانه ای اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟ نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود تموم سهمت از دنیا عزیزم بذار یادت بیارم یک وجب بود بهت دادم تموم آسمونو خودم ماهت شدم آروم بگیری حالا ستاره ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری بیا برگرد از این بن بست بی عشق بذار این قصه اینجوری نباشه آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستای تو باید بپاشه؟ خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات ناگفته دارم اگه گریه بذاره می نویسم اگه مهلت بدی یادت میارم اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟ نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |