سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

 گدا زاده ای بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت . خبر به شاه رسید  که فلان گدا از عشق تو روز و شب ندارد . شاه صاب جمال درویش را نزد خود خواند و گفت اینک که بر من عاشق شدی دو راه در پیش داری یا در راه عشق ترک سر بگویی یا این شهر و دیار را ترک کنی.

 درویش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود راه دوم را بر گزید و از شهر خارج شد در این بین شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند .

 وزیر شاه پرسید:  این چه حکم است که سر از تن بیگناهی جدا سازی؟

 شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت اگر به راستی عاشق میشد باید در راه عشقش از جان میگذشت سر او بریدم تا دیگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند. و اگر او در راه عشق ما از جان میگذشت من هم تمام مملکت را فدای او میکردم.

           ترک جان و ترک مال و ترک سر          هست در این راه اول ای پسر

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

دوستت دارم داش علی

 


نوشته شده در یکشنبه 89/11/17ساعت 5:49 عصر توسط نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ