دلم خیلی گرفته دوست دارم از این شهر فرار کنم و برای یکی دو هفته ای به یه جایی برم که هیچکس اونجا نباشه فقط و فقط من باشم و نسیم ارامش دهنده. از زندگی بریدم دیگه هیچی برام ارزش نداره دوست دارم تنهای تنها باشم و یه اهنگ غمگین و منم گریه کنم. موندن توی خونه و دیدن بعضی ها و سروکله زدن با اونا شده یه عذاب و داره خفم میکنه. خیلی دوست داشتم لیست تمام ادمها در دست من بود و اسم یکی یکی بیمعرفتهای عالم را خط میزدم. چقدر بده به یکی خوبی کنی و براش احترام قائل باشی ولی یه وقت بفهمی اشتباه کردی چون این ادم لیاقت خوبی کردن را نداشته. هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یکی اونقدر دوست داره که حاضره جونش را برات بده ولی بعدن بفهمی همه خوبیاش یه دروغ بوده و داشته یه فیلم بازی میکرده. حالا میفهمی که هیچکس ارزش خوبی را نداره تو این دنیا هیچکس به کسی رحم نمیکنه حتی خود دنیا هم به عزیز ترین کسش رحم نمیکنه. دوست دارم بمیرم یا حداقل یه سنگ بودم که نه احساس میردم و نه درکی داشته باشم و کسی را هم نمیشناختم و روزی دو سه بار لگدی میخوردم و پرت میشدم اون طرف تر و میتونستم عصبانیت یکی را از خون و دل بخرم و ارومش کنم. روزی صدها ادم را میدیدم که تو دلشون پر از غصه است و لبخند سرد و بیرنگی میزدند و رد میشدند. دوست داشتم یکی را داشتم که موقع دل تنگیهام به حرفهام گوش کنه و حرف نزنه مثل یه جعبه موزیکال ساز میزد و برام میرقصید و کاری میکرد که تمام غصه هام فراموشم بشه و با چشمانی پر از اشک از ته دل میخندیدم کاش کبوتری بودم و تو اسمان اوج میگرفتم و برای دیدن یه دوست.یه اشنا.یه هم زبون.یه همراز میرفتم و میدیدمش و قبل از اینکه به اشیانم برسم تیری میخوردم و روی زمین می افتادم و میمردم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |