سلام مــاه مــن ! علی جونم : دنیا رو بی تو نمیخوام یلحظه دنیا بی چشمات یه دروغ محضه روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! دین راهگشا بود و تو گمگشت? دینی آهو نگران است، بزن تیر خطا را این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است هم هیزم سنگین سری دوزخیانی ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم شب در آن حجم عمیقش آمد مـن بـه خـود می گـویـم: چـه کـسی بـاور کـرد جـنگــل ِ جـان مــرا آتـش ِ عـشق ِ تـو خـاکـستر کــرد؟ برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود... عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی... همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام... به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم.... به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم.... نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی... قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !
خانومی این ترانه مال روزیه که ...
همون روزی که وسط خیابون زار میزدم...
همون روزی که از پشت تلفن به اشکام میخندیدی و میگفتی خودت خواستی....
همون روزی که...
بیخیال(عاشقتم به مولا)
خدا دیگه خسته شدم
خدا دیگه خسته شدم تاب تحمل ندارم
میخوام برم تو اسمون وجودمومن ببارم
خدا دیگه خسته شدم بدم میاد از زمونه
تا کی باید بنده ی تو بی یار و یاور بمونه؟
خدا دیگه خسته شدم اشک چشام در نمیاد
چرا تو این دنیای تو فقط بلا سرم میاد؟
خدا دیگه خسته شدم دلم هواشو کرده باز
کاش می شد ببینمش یه باربا راز و نیاز
خدا دیگه خسته شدم چرا جوابم نمیده؟
اخه چرا با هم بودن واسم یه فکربعیده؟
خدا دیگه خسته شدم دلم خندشو میخواد
با دیدنش پرمی گیره تا اسمون بالامیاد
خدا دیگه خسته شدم چقدر سگ محل بشم ؟
فقط بگو تا کی باید با عشوه هاش مچل بشم؟
خدا دیگه خسته شدم طاقت دوریش ندارم
تموم دنیا رو دیدم اما نشونیش ندارم
خدا دیگه خسته شدم چرا نمیشه باورش؟
بگو تموم میشه بیچارگیم پیشم می مونه اخرش
خدا دیگه خسته شدم به کی بگم دوسش دارم
میخوام برم ستارمو تو اسمونش بذارم
خدا دیگه خسته شدم میخوام به پاهاش بیفتم
به جز دوست دارم عاشقتم چیزی که باهاش نگفتم
خدا دیگه خسته شدم هر چی سرم میاد بیاد
فقط دل کوچیک من عزیزشو ازت میخواد
خدا دیگه خسته شدم بهش بگو دیوونشم
یه مست ازخود سیرشده توگوشه ی میخونشم
خدا دیگه خسته شدم قافیه هام اشک می ریزن
خون دلم رو میگیرن واسش توی مشک میریزن
خدا دیگه خسته شدم عشقشوازدلم نگیر
یه باردیگه ببینمش بعدش بگه: برو بمیر
m جان دوستت دارم
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم باغ سبکسای? فردوس برینی
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
زهر تنهایی در کام شبان ریخته اند
ریشه قهر تو در خاک نگاه
می خاموشی در جام زمان ریخته اند
اشکهایی چه غریب در هجومی لبریز
آب تعمیدی برعشق نهان ریخته اند
عمر طولانی بی حرفیها در دل هر دیدار
طعم بی برگی به تن نارونان ریخته اند
من کجایم تو کجا؟هق هق فاصله ها
حرفی از پایان را به لب قاصدکان ریخته اند.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |