سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

آغاز پوزیسیون اول

گیتار به صورت پوزیسیونی (بخش بخش) تدریس می شود. در واقع روش پوزیسیونی موجب می شود که حرکات اضافی دست روی دسته تا حد امکان حذف شود و در اصطلاح دست روی دسته زیاد بالا و پایین نرود و در عوض دست ثابت مانده و نتهای مختلف بروی سیمهای مختلف واقع در یک بخش از گیتار (پوزیسیون) انتقال یابد.

پوزیسیون اول گیتار شامل 4 فرت اول گیتار می باشد که شامل 18 نت می شود. دقت کنید که در این پوزیسیون انگشت اول برای گرفتن نتهای فرت اول و انگشت دوم برای گرفتن نتهای دوم و به همین ترتیب انگشتهای سوم و چهارم نیز برای گرفتن فرتهای سوم و چهارم بکار می روند. طبق شکل زیر :

نحوه انگشت گذاری در پوزیسیون اول :

Guitaremarg.blogfa.com

به پوزیسیون اول گیتار مادر یا اصلی نیز می گویند ؛ چون اجرای قطعات زیادی در این محدوده امکان پذیر است.

نتها روی سیم گیتار در پوزیسیون اول :

Guitaremarg.blogfa.com

مشاهده نتهای پوزیسیون اول روی خطوط حامل

نکات :

[ یاد آوری نام نتها : دو = C   ،  ر = D   ،  می = E   ،  فا = F   ،  سل = G   ،  لا = A   ،  سی = B ]

 در سیم 6 ؛ سیم آزاد نت E ، فرت اول نت F و فرت سوم نت G را نشان میدهد.

در سیم 5 ؛ سیم آزاد نت A ، فرت دوم نت B و فرت سوم نت C را نشان میدهد.

در سیم 4 ؛ سیم آزاد نت D ، فرت دوم نت E و فرت سوم نت F را نشان میدهد.

در سیم 3 ؛ سیم آزاد نت G و فرت دوم نت A را نشان میدهد.

در سیم 2 ؛ سیم آزاد نت B ، فرت اول نت C و فرت سوم نت D را نشان میدهد.

در سیم 1 ؛ سیم آزاد نت E ، فرت اول نت F ، فرت سوم نت G و فرت پنجم نت A را نشان میدهد.


نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 12:21 عصر توسط علی نظرات ( ) | |


 

 

پاکو دلوسیا نوازنده و آهنگساز برجسته اسپانیایی برای نام یکی از آلبومهای خود «زریاب» را انتخاب کرده است و قطعه ای که برای این قسمت در نظر گرفته شده ((زریاب)) نام دارد که از همین البوم می باشد. زریاب نام یکی از موسیقیدانان بزرگ ایرانی است که اختراع گیتار را به او نسبت می دهند و در زمان حکومت عباسیان ظهور کرد. وی همدوره ابراهیم موصلی و فرزند اسحق از بزرگترین موسیفیدانان دربار عباسیان بود.


ابراهیم موصلی (125-188ه.ق) فرزند ماهان فرزند بهمن فرزند پشنگ - که همگی از کشاورزان ارجان شیراز بودند - در کوفه به دنیا آمد. وی موسیقی را نزد یک زرتشتی به نام جوانویه که در شهر ری زندگی می کرد فرا گرفت و در همین شهر بود که با دختری به نام شاهک رازی وصلت کرد که حاصل ان فرزندی بود به نام اسحق. می گویند گوش موسیقی ابراهیم چنان قوی و حساس بود که اگر در میان سی نوازنده، کوک یکی از آنها نابرابر بود وی آن را به خوبی در می یافت. اما ابو الفرج اصفهانی نویسنده کتاب «اغانی» فرزند وی اسحق موصلی (225-150 ه. ق) را به دریا و موسیقیدانان دیگر را به نهر و جوی تشبیه کرده است. وی همچنون پدر از مقرّبان دربار هارون الرشید بود و نزد مامون نیز صاحب منزلتی رفیع بود. معتصم خلیفه درباره وی گفته است: «هرگاه اسحق آواز می خواند به نظرم چنین می آد که کشور من وسیعتر می شود.» از افتخارات اسحاق شاگردی چون زریاب است. زریاب(اواخر قرن هشتم میلادی) موسیقی این منطقه را به شمال آفریقا و اسپانیا برد و در آنجا رواج داد. اسپانیاییها وی را مخترع گیتار می داند. وی سیم پنجمی بر عود افزود و می گویند که ده هزار آواز را با آهنگشان از بر داشت. وی تا آخر عمر در «کوردوبا» از شهرهای اسپانیا می زیست و در آنجا یک مدرسه موسیقی بنا نهاد و تاثیر بسزایی در موسیقی اندلس داشت. ابن خلدون عالم فلسفه تاریخ و مورخ مغربی(808-732 ه.ق) درباره این شاعر، خواننده و نوازنده بزرگ چنین می گوید: موصلیان (ابراهیم و اسحق می صلی) غلامی ذاشتند که نام او زریاب بود. او فن موسیقی را از آنها فرا گرفته و در آن مهارت یافته بود. از این رو موصلیان به او رشک می بردند و او را به مغرب گسیل داشتند.
زریاب به درگاه «حکم بن هشام بن عبد الرحمن داخل» امیر اندلس رسید، و او در گرامی داشتن زریاب مبالغه کرد، و به دیدار او شتافت. و به وی جایزه های عالی بخشید و اقطاعها و مقرریها برای تعیین کرد، و وی را به بارگاه دولت و در میان ندیمان خویش به پایگاهی بلند رسانید. از این رو در اندلس هنر مویسقس به سبب زریاب پیشزفت شایانی کرد، پس از وی تا روزگار ملوک طوایف یادگارها و آثار او همچنان باقی و متداول بود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد. چنانکه در اشپیلیه(اسپانیا) نمونه های هنر وی بدانسان توسعه یافت که همچون دریایی بیکران بود و پس از زایل شدن رونق و شکوه آن شهر یادگارهای هنری زریاب از آنجا به کشورهای ساحلی افریقیه و مغرب منتقل شد و در شهرهای ان سرسزمین تقسیم گردید. و با آن که عمران و تمدن افریقیه به قهقرا بازگشته و دولتهای آن رو به نقصان می روند، هنوز هم بقایای هنری زریاب در آن سرزمین یافت می شود.

برگرفته از :

www.Harmonia.ir


نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 12:18 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

من گیتار هم میزنم درسطح حرفه ای هم کلاسیک بلدم هم پاپ و هم فلامینکو بعضی وقتها سنتور و سه تار هم میزنم میخوام یک آموزش داخل وبلاگم بزارم البته اگه دوستانم دوست داشته باشند اگه کسی مایل بود بهم نظر بده ایمیلش هم بزاره تا براش به ایمیلش بفرستم ،یک پست از کلیپ های گیتار یا آموزش گیتار میزارم اگه ازش استقبال زیادی شد اونوقت ادامه میدم در غیر این صورت نه،در ضمن هرکسی مایل بود در مورد گیتار یا هرچیز دیگه ای بدونه یا آموزش ببینه در نظرات بگه ایمیل یادتون نره

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 10:22 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

عاشق و بی پروا منم ، خاموش و شیدا و غریب

 

دنبال آزادی و شور ، در پیش عشق بی رقیب

 

تموم زندگی من ، حسرت و دلواپسیه

 

ساده بگم ، قصه من ، نمادی از بی کسیه

 

یکی اومد ، هزار تا رفت ، یه شادی و هزارتا غم

 

خدای من ، به کی بگم ؟ کی بشه از دنیا برم

 

همیشه گریونه چشام ، همیشه حیرونه نگام !

 

بگو چرا قصر وفا ، همیشه ویرونه برام

 

می گن جونی تو هنوز، چی می گی از شادی بگو

 

نمی دونن که بخت من ، از راحتی نبرده بو

 

روزا به فکر رفتنم ، شبا دچار موندنم

 

انگاری جا خوش کرده غم ، توی طنین خوندنم !

 

واسه من بی سرپناه ، هیچ سقفی پیدانمی شه

 

تو این زمونه غریب ، هیچ دلی دریا نمی شه

 

شبا تا صبح دعا و اشک ، روزا تا شب غم و جنون

 

بهار دیگه تموم شده ، اومده باز فصل خزون

 

نمی دونم حرف دلو چه جوری فریاد بزنم

 

دل می گه بیرونش کنم ، افسوس و آه و از تنم

 

کاشکی ! که این ترانه ها ، هیچ جایی پیدا نمی شد

 

کاشکی ! که بین عاشقا ، هیچ کسی تنها نمی شد

 

دوباره بیت آخرو ،همون غم همیشگیم

 

هزار تا بیتم که بشه ، درست نمی شه زندگیم

 

عکس خودمه


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 5:11 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

من پری کوچک غمگینی را می شناسم

که در اقیانوسی مسکن دارد و

دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد

آرام آرام ...

 

I LOVE YOU TOO

من دیگه غزل نمی گم واسه تو

اشکامو هدر نمی دم واسه تو

تو دقیقه های تلخ انتظار چی می دونی چی کشیدم واسه تو

من میخوام دیگه فراموشت کنم

تو بمون با اون غرور لعنتی

قبل رفتنم ولی بذار بگم خیلی سنگی بی محبتی

بعداز این کاری به من نداشته باش

این روزا روزای تردید منه

نمی خوام مثل همیشه رد بشم

وقت انتقام دل بریدنه  منه

تموم خاطراتمو به دستای حادثه پرپر بکنه

بذار این جدایه همیشگی دیگه این قصه روباور بکنه


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 5:3 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

شخصی در یک فروم نوشته بود بهشت کجاست؟

هر کس نظری داده بود.

یکی نوشت بهشت آنجاست که عشق باشد.

حدود بیست نفر اومدن و حرفشو تایید کردن.

ولی عشقی که تو بهشت هست:

باربارا اسپرینگر(تجربه کننده ی مرگ تقریبی): متوجه یک وجود ملکوتی و درخشان شدم. اون موجود من رو در بر گرفت ومن عشقی پر قدرت رو تجربه کردم. این عظیم ترین عشق عالم بود. عشقی از اون عظیم تر رو نمیتونم تصور کنم. این عشق مطلق ، واقعی و با شکوه بود.

دکتر دایانا موریسی(تجربه کننده ی مرگ تقریبی): من فقط یک بار به داخل تونل نرفتم بلکه چندین و چند بار به داخل تونل رفتم و برگشتم و یک بار که داشتم به داخل تونل میرفتم کاملا حس کردم که کسی اونجا منتظر منه.
بلاخره فهمیدم که اون یه زنه میتونستم اونو ببینم. من حیران بودم نمیدونستم که چطور میتونستم اونو از همه طرف ببینم. اون یک وجود یک پارچه بود و درخشش عجیبی داشت.
اون عزیز ترین و دوست داشتنی ترین کسی بود که من در طول عمرم دیده بودم. و اگه وقت داشته بودم که در این دنیای عینی و در کالبد فیزیکی یک میلیون سال دیگه هم زندگی کنم فکر نمیکنم کسی رو پیدا کنم که عشقی مثل اون به من بده.

ازم پرسید بخاطر کی زنده ای؟

 

*با این که  میخواستم داد بزنم به خاطر تو

*بهش گفتم به خاطر هیچکس

-دوباره ازم پرسید پس بخاطر چی زنده ای؟

*با این که دلم داد میزد بخاطر دل تو

*بهش گفتم بخاطر هیچ چیز

*منم ازش پرسیدم تو بخاطر کی زنده ای؟

-بهم گفت به خاطر کسی که بخاطر هیچکس وهیچ چیز زنده است


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 4:57 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

ای کسانی که مامورین دفن من هستید برروی تابوتم پرده ای سیاه بکشید تا همه ببیند که سیاه بخت بودم دستانم را از تابوت آویزان کنید تاهمه ببیند که دست خالی از دنیا رفتم چشمانم را باز بگذارید تاهمه ببیند که چشم انتظار از دنیا رفتم ودر آخر اینکه تکه یخی بر روی قلبم بگذارید تا با اولین تابش خورشید آب شده و به جای ......گریه کند؟

من میخوام خودکشی کنم تا 50 روز دیگه تقریبا خسته شدم از زندگی خیلی وقته میخواستم خودکشی کنم ولی به دلایلی نشده از روزی که زاده شدم با غم و گریه بزرگ شدم دنیا رو با همه خوشیهاش نمیخوام من عاشق پسر بچها میشم ولی این کار سخترین کار تو این عالمه به نظر من خوب چرا وقتی گرگای زمونه با من چنین کردن که من الان به یاد روزهای پاک بچگی دنبال بچها باشم چرا من بکنم که بچه ی دیگه ای مثل من بشه نمیشه پس باید مرد من 18 سال دارم از 14.15 سالگی قصد خودکشی کردم تا 17 که خودکشی کردم ولی زنده موندم ولی این بار دیگه از تجربهای قبل استفاده میکنم که راه بازگشتی نباشه البته هر در امیدی هم که باشه من در میزنم که از این کار منصرف شم ولی اگه نشه دیگه چاره ای واسم نممونه خدا بیامرزه من رو میخوام یه قصه ای رو تعریف کنم یکی از صحنهای تلخ زندگیم من سر زمین بابام یه مدت نگهبانی میدادم تو ماشین میخوابیدم من هم که شب و روز نداشتم خیلی برام فرصت خوبی بود شبی 10 تومان تازه با ماشین میرفتم این ور اون ور میگشتم D اقا یه شب رفتم پیش دوستان از غذا یه پسری بچه ای اونجا بود خیلی خوشکل و بامزه بود همش هم میخندید خیلی ازش خوشم اومد من با خودم گفتم بیام با دوستام درد و دل کنم اره گفتم من از این پسره خیلی خوشم اومد و ... تموم شد رفت چند وقت بعدش همون پسره مست کرده بود اومد سر جایی که من نگهبانی میدادم با یه ماشین من هم خوابیده بدوم تو ماشین اومد در و باز کردم گفت اومدم پیشت بعدش اون ماشین رفت سره کوچه بعدش الان که دارم این رو میگم تنم میلرزه هر وقت که بهش فکر میکنم از خودم بیذار میشم اره گوشیم رو گرفت دوتا گوشی داشتم سیگار مو گرفت گفت بکن هرچی بهش گفتم چته اخه چی شده هیچش نگفت بعد پسره هم یه ادم هیچی ندار گفتم الان هم خودشو میکشه هم من رو لباسم رو پاره کرد عینک رو شکوند هر کاری کردم از ماشین برم بیرون نذاشت که بلاخره پیاده شدم یه خورده داد و بیداد کردم پسره در رفت رفتم دنبالش پیاده پای برهنه گفتم اخه چی شده گفتم گوشیم رو بده فراموش میکنم 2.3 تا مشت حوالم کرد گفتم باشه خودت خواستی انقدر ترسیده بودم که حتی نمتونستم کاری کنم ولی مغزم کار کرد رفتم کلانتری گفتم اقا اینجوریه دم در میگن خواستن خفتت منن و... گفتم اره خندید رفت گفت گوه میخوری این وقت شب تو خیابون هستی رفتم به یکی دیگه گفتم گفت برو سر جایی که بودی گفتم اخه یزید من با ای خودم اومدم اینجا بریم دم خونه ی پسره گوشیم رو دزدیده گفت برو همونجا برات یه موتور میفرسم با همون موتوره صحبت کن اقا رفتم تو راه سوار ماشین بودم پیرهنم پاره عینکم هم شکسته بود هیچی هم نمیدیدم میرفتم رفتم دم خونه ی یکی دیگه از مثلا دوستام که نگو اینها با هم برنامه ریزی کرده بودن بردمش دم خونه ی پسره گوشیم رو گرفتم و عذر خواهی کرد پسره اف مشروط بیرون بود گفتم باشه اشکال نداره اون موقع بخ خودم میگفتم این چندید بار خودکشی کرده بدبخته ولش کن زندان نندازش و ... خلاصه ماشین رو دادم به اون رفیقم بره سیگار بخره بیاد رفت برگشت اومد کوبید در همسایه بقل کاپود رفت تو یه عذر خواهی هم نکرد البته خیلی چیزی نشد اون پسری هم که این مسته رو تا دم ماشین من اورد ماشینش خاموش شد و دیگه روشن نشد داشت یدکش میاورد گفتم چرا اخه از کارت طلایی ماشین استفاده کن کرد و تشکر کرد ولی چند وقت بعدش تصادف کرد توعون کارش اون یکی پسره هم نمدونم ولی هیچ وقت نمیبخشمش چیزی نشد ولی خیلی خیلی رو من تاثیر گذاشت اون جریان دیگه از اون به بعد به هیچکی اعتماد با هر کی دوست میشدم فقط برای چند روز در حد سلام و علیک بیرون رفتن دیگه یاد نامردیشون لحظه ای تنهام نمیذاشت بخدا خستم خستم از این رفیقای با مرام بی مرام حالا این رو که گفتم فقط یه جریانه توی 1.2 سال گذشته فقط سختی بوده کی این دل من چشیده خدایا اخه من تقاص کدوم گناه رو دارم پس میدم اه افسوس که این دلم ... جوینم مرد

I LOVE YOU

منبع:  khodkoshi2010.mihanblog.com    


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 4:51 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!
هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم
هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم
چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم
اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است
چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین
ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!
تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !
چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را
هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ، میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ، ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!
آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ، زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ، عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ، در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!

گویند که خدا همیشه با ماست .......... ای غم نکند تو هم خدایی !




نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 4:41 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

 

چرا عشق ما روز به روز کم رنگتر می‌شویم

بر خلاف تصور خیلی ها که فکر می کنند عشق یکباره پیدا می شود و همیشه می ماند و یا حتی بیشتر می شود؛ واقعیت اینست که عشق ممکن است یک لحظه ایجاد شود، اما همانند بذری است ...

برای خواندن ادامه مطلب در اینجا کلیک کنید

نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 4:27 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

من....


به دنبال دستانی هستم که دستان سردم را هیچگاه رها نکند.......

به دنبال قلبی هستم که جایی برای عشق اتشینم باشد.......

به دنبال دلی هستم که دروغ وریا نشناسد........

چشمانی که چشمانم را به خاطر بسپارد......

ولبانی که نامم را زمزمه کند.......

به دنبال عشقی هستم که در ان جدایی معنا ندارد

وگاه اگر از دلم رنجید پا روی عشقش نگذارد.....

من به دنبال سوارنشین اسب سفید رویاهام نیستم....

تنها به دنبال دلی هستم که معنای عشق را درک کرده باشد.

با رنگ زلال عشق بر بوم قلبم تصویر روشنی از تو می کشم ، من تو را یافته ام و از تنهایی بریده ام ، اما نمی خواهم عشقت چون غزالی بادپا از صحرای دلم بگریزد چون سوختن در فراق تو جز خاکستری از من باقی نمی گذارد ؛ پس این دل را مشکن که دل شکسته را یارای تپیدن نیست…

عشق تنها یک قصه است

در سطر اول آن ، تو از راه می‌رسی و خاک بوی باران می‌گیرد

در سطر دوم ، آفتاب می‌شود و تو از درخت سبز سیب سرخ می‌چینی

در سطر سوم ، زمین می‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره می‌بارد

در سطر چهارم ، تو دست‌‌هایت را به سوی مغرب دراز می‌کنی

در سطر پنجم ، همه چیز از یاد می‌رود و من به نقطه‌ی پایان قصه خیره ‌می‌مانم
.
.
.
و عشق آغاز میشود


نوشته شده در دوشنبه 89/10/20ساعت 4:30 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ