سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

در غم با تو نبودن هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

در تنهایی سرد ، در بی کسی خاموش هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

اما از این جا رفتنت دنیایی را بر سرم خراب کرد...

دنیایی از برابر چشمانم رفت و دنیایی از غم و درد به سراغم آمد...

وقتی برای همیشه رفتی ،غرور رفت و اشک ماند..!

شادی رفت و غم ماند...وقتی رفتی چشمهایم بارانی شد...

بارانی که غرورم را برای همیشه پاک کرد...

ای صبح گیتی افروز !

ای باغ در باغ زیبایی!

و ای در نورافشانی چالاک چون ماه ، دوستت دارم..!

من به امیــد وصال تو زنده ام؛ و اگر آتش این عشق در دلم بمیرد من نیز خواهم مرد..!

و سـرشت من پرورده ی عشق به تو است و از تو میخواهم که هیچگاه سرنوشتم ،

دور از ایـــــــن عشــــــــــق و جـــــــــــــــدا از  ایــن عشـــــــــــق نباشـــــــــد..!

جانم فدای جمالت حتی اگرخون مرابنوشی حلالت باد و من غم عشق میخورم ؛

و حتـــــــی غــــــم عشـــــــق نیز در کامــــــم شیــــــــــرین خواهـــد بود...


نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 9:8 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی بر د
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت

تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت

به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت

من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت

              

در سردی یک غروب دل تنها شد 
                         بعد از تو تمام شهر بی فردا شد 
                                          من بیشتر از من به تو وابسته شدم
تا عشق به جرم پاکی اش رسوا شد 
                         وقتی همه ی بال و پر عاطفه سوخت 
                                           پرواز به شکل تازه ای معنا شد
در آتش عشق تو ببین سهم مرا 
                          تو رفتی و دود از دل من بر پاشد 
                                           این درد، عجیب لحن تندی دارد 
     چون مشت تو بد جور برایم واشد




نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 8:55 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

خنجر برام بیارین من از تبار دردم

عمری بی طلوع ام مثل غروبی سردم

آینه دار غربت با آدما غریبه

حوای چشمای من در حسرت یه سیبه

تاریک سرنوشتم فا نوس من شکسته

عمری بغضی سنگین راه گلو مو بسته

از شب به شب رسیدم از کوچه ها به بن بست

آی ادامای سرخوش جایی برای من هست

شبگرد قصه عشق تنها و بی پناهم

اشکم به گونها تو من سردی یه آبم

 

دارم از یاد تو میرم عشق من کاری بکن

شاید از غصه بمیرم عشق من کاری بکن

امان از این عشقی که عاشقم نیست

امان از این گل که شقایقم نیست

امان از این یار نفس بریده

امان از این بغضی که هق هقم نیست

تازه میخواستم تو دل تو جاشم

تازه میخواستم به تو مبتلا شم

خراب شدی رو سر آرزوهام

تاوان این عشق و من از تو میخوام

نفرین به من که پر پرت نکردم

مثه خودم در بدرت نکردم

دستوخوندم و چشامو بستم

از حال و روزم خبرت نکردم

نفرین به تو که باورم نکردی

عاشق شدم عاشق ترم نکردی

سوختم و دل به هیچ کسی ندادم

تو سایه ت و تاج سرم نکردی

دفتر عشـــق که بسته شـد

 

دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

 

خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

 

به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

 

بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم

 

غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

 

چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم

 

دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

 

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

 

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

 

بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو

 

ازاون که عاشقــــت بود

 

بشنواین التماس رو


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/4ساعت 12:28 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

تو بارون که رفتی ، شبم زیر و رو شد 

یه بغض شکسته رفیق گلوم شد

تو بارون که رفتی ، دل باغچه پژمرد

تمام وجودم توی آینه خط خورد

هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره

دلم غصه داره دلم بی قراره

 نه شب عاشقانه است نه رویا قشنگه

دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه 

 یه شب زیر بارون ، که چشمم به راهه 

می بینم که کوچه پر نور ماهه

تو ماه منی که تو بارون رسیدی

امید منی تو شب نا امیدی....

دلم گرفته می‌فهمی اینو ؟؟

تو کجایی که ببینی از غم و گریه شکستم  
روی خاک تربت تو من به سوگ تو نشستم  تو کجایی که ببینی لحظه‌های بی‌کسی مو 
فصل سرد بی‌تو بودن هق هق دلواپسی مو 
 
تو کجایی که ببینی هق هق دلواپسی مو 
تو کجایی که ببینی هق هق دلواپسی مو  بی تو سخته رفتن من بی تو سخته موندن من 

این چه وقت سفرت بود ای امید بودن من 

تو کجایی که ببینی از غم و گریه شکستم روی خاک تربت تو 

من به سوگ تو نشستم 
 
تو کجایی که ببینی لحظه‌های بی‌کسی مو 


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/4ساعت 12:21 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی

--------------

مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه

--------------

آسمونتم می توانی همیشه بارونو تو چشمام ببینی. زمین مال زمین خوارها ،فضا مال فضا پیماها ، فقط تو مال من

--------------

همه زندگی فقط ?روزه : اومدن - بودن - رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم

--------------

زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

--------------

مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعله ای در آن نهان باشد

--------------

گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری

--------------

باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد

--------------

دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت

--------------

روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو

--------------

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/4ساعت 12:14 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

چشمانم دیگر رنگ و رویی ندارند. چشمانی که از پس سال ها انتظار رنگی جز تاریکی تنهایی را نمی بینند.چشمانم را بسته ام چشمانی که جز تاریکی غروب عشق چیزی را نمی بینند.تا کی چشمانم را به امید دیدن تو باز بگذارم.

شب های تنهایی ام را به امید لحظه ای با تو بودن سپری می کنم. تا کی این بغض شیشه ای را در گلویم حبس کنم.شاید دیگر فرصتیبرای انتظار نمانده.سکوت عشق مرا می خواند.دستانم را به او می سپارم تا شاید دست هایت را در تاریکی عشق به من بسپارد.

دریای عشق روزی از سرازیرشدن اشک های تنهایی من سیراب می شد اما اکنون اشکی برای من نمانده که در راه عشق سرازیر شود.هر شب از پشت پنجره اتاقم به کوچه ای می نگرم که سال هاست چشم انتظار عبور رهگذری از دیار غربت است.
دفتر خاطراتم دیگر برگ هایی برای نوشتن روزهای انتظارم ندارند.شاید دیگر نوبت من رسیده است که درآتش عشق مانند پروانه ای که به دور شمع پر پر می زند بسوزم.نفسی برایم باقی نمانده که کوچه های غربت را یکی یکی گذرانده و به تو برسم.

باید به دنبال راه دیگری بود راهی که ممکن است هیچ وقت به پایان آن نرسم.
سرگذشتم را به یاد آور عشق با من چه کردی که اکنون نایی برای ماندن ندارم.
من از دوراهی تنهایی و تو تنهایی را بر می گزینم و از این مسیر به تو می رسم.چه کوچه های غریبی است که در تنهایی سکوت می گذرانم.اما نوری سیاه مرا به گذراندن کوچه های تنهایی امیدوار می کند.

آیا خواهم توانست این کوچه های غریب را سپری کنم. نمی دانم... شاید نتوانم....


نوشته شده در سه شنبه 89/9/2ساعت 11:50 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

کاش میشد عشق را تفسیر کرد

خوابه چشمان تو را تعبیر کرد

کاش میشد همچون گلها ساده بود

سادگی را با تو عالمگیر کرد

کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد

کاش میشد در حریم سینه ها عشق را با وسعتش تکثیر کرد

سلام به همه ی دوستای خوبم مرسی که منو تنها نمیزارین امروز خیلی ناراحتم چون یکی  که خیلی دوستش دارم منو نمیخواد دلش مثل آسمون صاف و پاکه ولی نمیدونم چرا منو نمیخواد شاید هم خدا داره امتحانم میکنه نمیدونم.


نوشته شده در دوشنبه 89/9/1ساعت 12:49 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<      1   2      

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ