سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

اجازه هست که قلبمو برات چراغونی کنم؟                          پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونت کنم؟


اجازه می دی تا ابد سر بذارم رو شونه هات؟


روزی هزار دفعه بگم که می میرم برات ؟


بگم می خوام به خاطرت سر به بیابون بذارم؟                         اجازه هست برای تو از ته دل دیوونه شم؟


اجازه میدی که بگم همین روزا میای پیشمت


اجازه هست با بال تو پر بزنیم بریم بهشت؟


کاش نذاریم برنده شه تو بازی ما سرنوشت                            اجازه هست پناه من گرمی اغوشت بشه؟


هر اسمی جز اسم خودم دیگه فراموشت بشه؟


اجازه میدی پاییزو پر از تولدت کنم؟

 

 

 

حرفهای خصوصی......حرفهای خصوصی.....حرفهای خصوصی........حرفهای خصوصی..........حرفهای خصوصی..........

تنهاترین تنها

بچه ها چقدر این روزها دلگیر شده .. شب اینگار نمیخواد جاشو با روز عوض کنه .

ماه رفته پشت ابر و مهتابم خسیس شده ... پس دیگه انتظاری از خورشید نیست.

 یه حس غریبیه .

نمی دونم این حال فصلیه و شما هم اینطوری شدین یا من فقط اینطوریم .

همه چیز  و همه کس بوی دورویی به خودشون گرفتن و اینگار دیوارها هم میخوان

 یه جوری بهت طعنه بزنن و ...

یاد چند پسته گذشته افتادم که داد میزدم آهای پسرا ... آهای دخترا .. شب نباید

 تو دلامون خونه کنه . خنده داره  نه ؟ خودمم اسیرش شدم .

اما این مسئله اجتناب ناپذیرِ وممکنه برای همه پیش بیاد ..

 تو این چند روز هر چقدر خواستم به روی خودم نیارم نشد .

 آخرش یه جوری باید حرفامو میزدم . خب این وبلاگ واسه حرف های خودمونیه دیگه.

گاهی اوقات قرمز هم جای خودش رو به خاکستری میده . رنگها نمیتونن جاودان بمونن .

 اینکه همیشه بگی من قرمز میمونم یه خوابه که هیچ وقت تعبیر نمیشه.

شاید چند روز استراحت . شایدم ...

نمیدونم بالاخره از پسش بر میام .                   « نمیزارم  دلم کویر بشه »


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9ساعت 2:3 عصر توسط علی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ