سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین عاشق

دیشب با خدا دعوایم شد...

 

دیشب با خدا دعوایم شد...

 

   
با هم قهر کردیم ...


 

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد  

رفتم گوشه ای نشستم ....


 

چند قطره اشک ریختم...


 

 و خوابم برد

صبح که بیدار شدم ....


 

مادرم گفت:


نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد...


نوشته شده در شنبه 92/9/9ساعت 2:11 عصر توسط علی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ